چهار روایت از فرمانده ای خاکی

چهار روایت از فرمانده ای خاکی

به گزارش جهان نیوز به نقل از دفاع پرس، هرکس که برای اولین بار شهید صیاد را می دید باورش نمی شد که او یکی از فرماندهان عالی‌رتبه نظامی باشد.

ویژگی های والای اخلاقی او بود که باعث شد در عین تخصص و نبوغش در مسائل نظامی، او را «صیاد دل ها» بنامند؛ چرا که پیش از هر چیز رفتار و شخصیت وی بود که همه را شیفته خود می کرد.
 

در ادامه چهار روایت از همرزمان امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی آمده است.

* برداشت اول/

امیر سرتیپ دوم «داود نشاط افشاری»: من سه سال از صیاد بزرگ تر بودم ولی طوری به صیاد وابسته بودم که انگار پدرم است.

به خاطر این که همیشه هوایمان را داشت، مثل یک پدر.

یک پدر چه طوری هوای بچه هایش را دارد و مراقب شان است! چه طور به تربیت‌شان دقت می کند و ریز کاریهای بچه هایش برایش مهم است! صیاد هم با افراد زیر دستش همین طور بود.

ما را به حال خودمان رها نمی کرد. به اخلاق و رفتارمان توجه داشت. طوری حواسش به ما بود که گاهی می‌ماندم، چه طور این همه آدمی را که زیر دستش کار می کنند، یادش می ماند.

خیلی خوشم می آمد از این رفتارش که فراموش‌مان نمی‌کرد و هوایمان را داشت.

احساس نمی‌کردیم تنها مانده ایم. من سال 62 بازرس نیروی زمینی بودم. می فرستاد پی من. می گفت: «بازرس‌ها را جمع کن.»

برای بازرس‌هایش کلاس اخلاق گذاشته بود. می فرستادمان قم پیش آقایانی که می شناخت‌شان.

حضرت آیت الله بهاء الدینی (ره) یا حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی (ره) (امام جمعه کرمانشاه). این اواخر با هم یک سال تمام رفتیم حوزه ی علمیه چیذر، کلاس اخلاق. خانه ما می‌آمد.

من یک ماشین قراضه داشتم. سوار همان می‌شدیم و می رفتیم.

توی راه گاهی مردم می‌شناختندش و از دور به او سلام می‌کردند.

یک بار توی راه چند مرتبه مردم برایش دست بلند کردند و سلام کردند.

صیاد برگشت و با خنده به من گفت: «تیمسار! با شما هستند.»

خندیدم و گفتم: «نه اتفاقا بر عکس با شما هستند. دارند به شما سلام می‌کنند.»

سرش را انداخت پایین و آرام گفت: «این مردم فکر می‌کنند ما هم کسی هستیم. ما خاک پای این‌ مردم هستیم.»

* برداشت دوم/

امیر «رنجبر نیکدل»: در کردستان که دیدمش، فرمانده نیروی عملیاتی بود. عملیات آزادسازی بوکان.

خدا رحمت کند آبشناسان را. با او رفته بودم منطقه.

آنجا اولین بار صیاد را از نزدیک دیدم و با هم آشنا شدیم.

بعدها هم به خاطر آن آشنایی و هم به خاطر این که خانه‌ی هر دویمان در یک محل بود، بیشتر و بیشتر با هم نزدیک شدیم.

از دوست هم نزدیک تر بودیم.

مثل دو برادر.

یک بار به خودش گفتم: «حاج علی، به خاطر مقام و موقعیت نیست که بهت احترام می‌گذارم. آن موقع جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود.

الان هم می‌گویم، به خاطر شهید بودنش نیست که این حرف ها را می‌زنم، شهادت یک مقام بالاتری بود که صیاد به آن رسید و باعث شد که من بیشتر از قبل به صیاد علاقمند بشوم.

همان موقع که جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود، روزی نبود که ما تلفنی با هم حرف نزنیم.

همیشه بین ساعت هشت تا نه صبح به من زنگ می زد.

اگر روزی ده بار هم باهاش حرف می زدم، سیر نمی شدم؛ ولی جرات نمی کردم بهش زنگ بزنم، می ترسیدم مزاحمش شوم؛ ولی او هر روز زنگ میزد.

حرف که باهاش می‌زدم، لذت می‌بردم.

همیشه هر کس که خالص باشد، بی ریا باشد، خدایی باشد، من را به خودش جذب می‌کند.

من توی عمرم مثل صیاد به همان خلوص و بزرگی فقط آبشناسان را دیده‌ام؛ خیلی بزرگ بود.

صیاد و این بزرگ بودنش به خاطر خدایی بودنش بود.

به خاطر این بود که ظاهر و باطن خودش را برای خدا خالص کرده بود.

وقتی می‌خواستیم به ماموریت برویم، اول از همه صدقه می‌داد بعد می نشست برایمان چند آیه از قرآن می‌خواند.

بعد مدتی آیه‌ها را می‌خواند یا تفسیرش را بعد هم توضیح می‌داد که برنامه‌ی کارمان چی است و هر کس چه کاری باید بکند.

چه قدری توی راه هستیم و چه قدرت وقت آزاد داریم. چه کارهایی مشترک است و چه کارهایی را باید تنها انجام بدهیم.

اگر ماموریت‌مان در یک شهر بود، حتما اول گلزار شهدای آن جا می‌رفت.

برای شهدا فاتحه می‌خواند. به چند تا از خانواده‌های شهدای آن جا هم سر می‌زد.

* برداشت سوم/

امیر سرتیپ «ناصر آراسته»: کنارش نشسته بودم. یک کتاب انگلیسی دستش بود. قرآن بود و می‌خواند.

اول عربیش را می‌خواند و بعد ترجمه اش را.

پرسیدم: جناب سروان ترجمه انگلیسی می‌خوانید؟ گفت: بله.

شاید یک روزی لازم شد.

گفتم: برای چی؟ گفت: شاید یک روزی با چهار نفر خارجی حرف بزنم و بخواهم قرآن را بهشون معرفی کنم.

دلم نمی‌خواهد آن روز حسرت بخورم که کاش می‌توانستم قرآن را به انگلیسی ترجمه کنم.

ساکت شدم. تعجب کرده بودم و نمی‌دانستم چه باید بگویم.

نمی‌دانستم که بعدها بیشتر هم تعجب می‌کنم و از حرف‌هایش، کارهایش، زندگی و مرگش و حسرت این آخری که هنوز که هنوز است سال ها از شهادتش می‌گذرد با من است.

می توانم بگویم اصل رابطه ما از کردستان شروع شد.

مخصوصا از آن چند روزی که با هم در محاصره بودیم.

چهل و چند روز در راه کوهستانی بانه – سردشت.

کسی فکر نمی کرد ستونی که از تهران داشت به بانه می آمد و قرار بود از روی زمینی به سردشت برود، بیش از یک ماه در آن جاده ی پر پیج و خم و خطرناک گرفتار شود و ستونی با آن توان رزمی که پیش بینی همه چیز را برایش کرده بودند، الا این که ضد انقلاب تمام افرادش در آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه را برای این که این ستون نظامی، چه افراد و چه امکاناتش به سردشت نرسد، بسیج کند.

ماموریت در این ستون برای من فرصت خوبی بود. وقتی دوستم ستوان آذربون به من خبر داد که قرار است این ستون به سردشت برود و از من پرسید که می خواهی همراه آن بروی یا نه؟ از خدا می خواستم که بروم.

مدتی بود که در بانه بودم و کار رزمی نکرده بودم.

مسئول انتظامات پادگانه بانه بودم. دیگر دلم گرفته بود و وقتی شنیدم ماموریت رزمی هست، خیلی خوشحال شدم.

همان روز با آذربون به سنگر صیاد رفتم.

وارد که شدم صیاد تنها بود و داشت روی نقشه ی منطقه کار می کرد. نشستم. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم.

جناب آراسته. قبلا همدیگر را بیرون سنگر دیده بودیم.

حال و احوال و روبوسی کرده بودیم ولی این جا فرق کرد.

کار بود و صیاد عادت داشت موقع کار جدی باشد.

پرسید: «شما آمادگی رفتن به این ماموریت رو دارید؟ گفتم: بله. گفت: «پس مسئولیت دیده بانی ستون به عهده ی شماست.

کمی درباره ی فاصله ی ستون از بانه و سردشت و برد توپ‌هایی که همراه ستون بودند و قرار بود پشتیبانی آتش ستون را داشته باشند، بحث کردیم.

قرار شد در فاصله ای از جاده که توپ برد ندارد، از خمپاره‌اندازهای داخل ستون استفاده کنیم. بعد پرسیدم. خوب حالا ستون کی حرکت می‌کنه؟

دو سه روز بعد خبرم کرد. با بیسیم چی همراهم که اسمش کلاته بود و بعدها شهید شد، راه افتادیم.

راه پر بود از گردنه های باریک و خطرناک و پیچ های تند.

تا به ده سید صارم رسیدیم، اتفاقی نیفتاد.

توی ده مردم از ما استقبال کردند و گل و نقل سرمان پاشیدند.

از سید صارم حدود یک کیلومتر دور شده بودیم که یک خمپاره آمد و وسط ستون منفجر شد.

صیاد من را صدا کرد و گفت: «گرای این خمپاره را پیدا کن.

ببین از کجا داره می زنه؟ رفتم سراغ جایی که خمپاره افتاده بود.

از همان دهی که ازش رد شده بودیم، ما را می‌زدند.

ده سید صارم. معلوم شد افراد ضد انقلاب بین اهالی ده بودند.

نمی شد کاری کرد. باید راه می افتادیم تا از برد خمپاره شان دور بشویم.

بیشتر نگران بودم که از روبه‌رو هم ما را بزنند.

صیاد دستور داد که آمبولانس مجروح ها را ببرد.

نیم ساعت بعد خبر دادند که ضدانقلاب آمبولانس را گرفته و راننده و مجروح ها و آمبولانس را یک جا آتش زده.

صیاد برافروخته شد و با بیسیم هلی کوپتر خواست و دستور داد که با راکت آن را که این کار را کرده بودند، بزنند ولی آن‌ها هلی کوپتر را هم زدند.

این اول جنگ چهل روزه‌ی ما در مسیر بانه – سردشت بود. هیچ کدام از کسانی که به ستون مامور شده بودند، آمادگی چنین جنگ و گریز طولانی‌ای را نداشتند.

حتی خود صیاد هم فکرش را نمی‌کرد که چهل روز در این جاده و پیچ‌های تندش و مسیر کوهستانی و پر دار و درختش اسیر شویم و ستون از هم بپاشد و مهماتش از بین برود.

می‌توانم با جرات بگویم که این ایمان قوی و قدرت بالای فرماندهی صیاد بود که نفرات ستون را نجات داد وگرنه ضدانقلاب تمام توانش را بسیج کرده بود که نگذارد حتی یک نفر هم زنده به سردشت برسد.

* برداشت چهارم/

امیر سرتیپ دوم دکتر «ابوالقاسم کیا»: در 28 اردیبهشت سال 1377 دانشجویان سال سوم دانشگاه افسری امام علی (ع) جهت آموزش میدانی عملیات های عمده رزمندگان اسلام به خوزستان اعزام شده بودند.

جهت اسکان دانشجویان اردوگاهی در غرب شهرستان دزفول، حاشیه‌ی غربی رودخانه‌ی کرخه، محدوده‌ی پل نادری با برپایی بیش از 120 تخته چادر گروهی دائر شده بود و من در تمام مدت اردوگاه در کنار شهید صیاد شیرازی برای اجرای دستورات و اوامراشان بودیم.

شهید بزرگوار دستور دادند دانشجویان سوار بر کامیون های نظامی برای تشریح عملیات فتح المبین حرکت کنند و روی ارتفاعات شاه وریه نزدیک چاه‌های نفت مستقر گردند.

در این زمان شهید صیاد به من دستور داد که به دزفول بروم و امیر سرتیپ دوم امرالله شهبازی را که در عملیات فتح المبین فرمانده قرارگاه عملیاتی قدس بود و در همان منطقه مسئولیت عملیات را عهده دار بود و چون مجروح بود و قادر نبود راه برود، با ویلچر جابه‌جا می‌شد و همسر محترمه‌اش همواره از وی مراقبت می‌کرد، در آن زمان به دزفول آمده و در مهمانسرای تیپ 2 زرهی دزفول مستقر بود را با بالگرد به محل استقرار دانشجویان روی تپه بیاورم.

شهید صیاد به من گفته بود که موقع سوار شدن ایشان در بالگرد، همسرشان را نیاورم. اما وقتی در پادگان دزفول، ایشان سوار بر بالگرد شد، همسرشان از ضلع دیگر بالگرد سریع سوار شد و من دیگر نتوانستم به ایشان بگویم که تیمسار صیاد دستور داده‌اند شما تشریف نیاورید و لذا از لحظه‌ای که بالگرد شروع به پرواز کرد تا زمانی که در محل تجمع دانشجویان فرود آمد و از نظر زمانی حدود 20 دقیقه طول کشید، فوق العاده به من سخت گذشت. دائم فکر می کردم و چند بار آیت الکرسی را زیرلب زمزمه کردم.

چون دستور ایشان را درست اجرا نکرده بودم و لذا نمی دانستم در پاسخ سوال وی چه بگویم. وقتی هلی کوپتر سمت دانشجویان لندینگ کرد، انگار که یک کسی به من گفت به سرعت برو نزد صیاد شیرازی و به او بگو که همسرش هم آمد.

من این کار را کردم و شهید صیاد فوراً گفت اشکالی ندارد فقط به او بگویید که از بالگرد پیاده نشود.

من خوشحال شدم. سپس شهید صیاد شخصا به استقبال شهید امرالله شهبازی آمد و او را به طرف دانشجویان هدایت کرد.

در این زمان عناصر فیلم برداری زیادی از نهادهای مختلف همراه ما بودند.

بلافاصله آن‌ها به سمت بالگرد رفتند و با همسر آن بزرگوار شروع به مصاحبه و تهیه ی عکس و فیلم کردند.

بعد از آن که امیر امرالله شهبازی، که حال چندان رضایت بخشی هم نداشت، چگونگی انجام عملیات فتح المبین را تشریح کردند، دانشجویان شروع به مدیحه سرایی کرده و یک وضعیت معنوی فوق العاده خاصی ایجاد شد.

ولیکن در تمام مدت من در فکر آن بودم که اگر شهید صیاد از من توضیح خواست پاسخ آن را چگونه باید بدهم و با خودم دائم فکر می‌کردم.

در نهایت پس از خاتمه‌ی کلاس آموزشی، شهید صیاد نزد من آمد و گفت: «کیا خوب شد.»

وضعیت خوبی ایجاد شد که من رو به قبله ایستادم و خدا را شکر کردم.

ناگهان گفت: چه می‌گویی؟ جواب دادم: به خدا مردم تا اینجا آمدم و دستور شما را درست اجرا نکرده بودم و همسر محترمه امیر شهبازی هم سوار بالگرد شده بود.

در این حالت به من دست داد و من را بوسید.

منظور من از بیان این خاطره موارد زیر بود: معجزه‌ی آیات الهی به ویژه آیت الکری در مواجه با رفع مشکلات، تسکین قلب و آرامش روح.

همچنین مدیریت خوب و اندیشمندانه‌ی شهید صیاد شیرازی با افراد زیر دست و همکاران صمیمی خود که چقدر بزرگ منشانه خوب فکر می کرد و تصمیم می گرفت و رفتار محبتانه داشت.

چهار روایت از فرمانده ای خاکی

به گزارش جهان نیوز به نقل از دفاع پرس، هرکس که برای اولین بار شهید صیاد را می دید باورش نمی شد که او یکی از فرماندهان عالی‌رتبه نظامی باشد.

ویژگی های والای اخلاقی او بود که باعث شد در عین تخصص و نبوغش در مسائل نظامی، او را «صیاد دل ها» بنامند؛ چرا که پیش از هر چیز رفتار و شخصیت وی بود که همه را شیفته خود می کرد.
 

در ادامه چهار روایت از همرزمان امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی آمده است.

* برداشت اول/

امیر سرتیپ دوم «داود نشاط افشاری»: من سه سال از صیاد بزرگ تر بودم ولی طوری به صیاد وابسته بودم که انگار پدرم است.

به خاطر این که همیشه هوایمان را داشت، مثل یک پدر.

یک پدر چه طوری هوای بچه هایش را دارد و مراقب شان است! چه طور به تربیت‌شان دقت می کند و ریز کاریهای بچه هایش برایش مهم است! صیاد هم با افراد زیر دستش همین طور بود.

ما را به حال خودمان رها نمی کرد. به اخلاق و رفتارمان توجه داشت. طوری حواسش به ما بود که گاهی می‌ماندم، چه طور این همه آدمی را که زیر دستش کار می کنند، یادش می ماند.

خیلی خوشم می آمد از این رفتارش که فراموش‌مان نمی‌کرد و هوایمان را داشت.

احساس نمی‌کردیم تنها مانده ایم. من سال 62 بازرس نیروی زمینی بودم. می فرستاد پی من. می گفت: «بازرس‌ها را جمع کن.»

برای بازرس‌هایش کلاس اخلاق گذاشته بود. می فرستادمان قم پیش آقایانی که می شناخت‌شان.

حضرت آیت الله بهاء الدینی (ره) یا حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی (ره) (امام جمعه کرمانشاه). این اواخر با هم یک سال تمام رفتیم حوزه ی علمیه چیذر، کلاس اخلاق. خانه ما می‌آمد.

من یک ماشین قراضه داشتم. سوار همان می‌شدیم و می رفتیم.

توی راه گاهی مردم می‌شناختندش و از دور به او سلام می‌کردند.

یک بار توی راه چند مرتبه مردم برایش دست بلند کردند و سلام کردند.

صیاد برگشت و با خنده به من گفت: «تیمسار! با شما هستند.»

خندیدم و گفتم: «نه اتفاقا بر عکس با شما هستند. دارند به شما سلام می‌کنند.»

سرش را انداخت پایین و آرام گفت: «این مردم فکر می‌کنند ما هم کسی هستیم. ما خاک پای این‌ مردم هستیم.»

* برداشت دوم/

امیر «رنجبر نیکدل»: در کردستان که دیدمش، فرمانده نیروی عملیاتی بود. عملیات آزادسازی بوکان.

خدا رحمت کند آبشناسان را. با او رفته بودم منطقه.

آنجا اولین بار صیاد را از نزدیک دیدم و با هم آشنا شدیم.

بعدها هم به خاطر آن آشنایی و هم به خاطر این که خانه‌ی هر دویمان در یک محل بود، بیشتر و بیشتر با هم نزدیک شدیم.

از دوست هم نزدیک تر بودیم.

مثل دو برادر.

یک بار به خودش گفتم: «حاج علی، به خاطر مقام و موقعیت نیست که بهت احترام می‌گذارم. آن موقع جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود.

الان هم می‌گویم، به خاطر شهید بودنش نیست که این حرف ها را می‌زنم، شهادت یک مقام بالاتری بود که صیاد به آن رسید و باعث شد که من بیشتر از قبل به صیاد علاقمند بشوم.

همان موقع که جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود، روزی نبود که ما تلفنی با هم حرف نزنیم.

همیشه بین ساعت هشت تا نه صبح به من زنگ می زد.

اگر روزی ده بار هم باهاش حرف می زدم، سیر نمی شدم؛ ولی جرات نمی کردم بهش زنگ بزنم، می ترسیدم مزاحمش شوم؛ ولی او هر روز زنگ میزد.

حرف که باهاش می‌زدم، لذت می‌بردم.

همیشه هر کس که خالص باشد، بی ریا باشد، خدایی باشد، من را به خودش جذب می‌کند.

من توی عمرم مثل صیاد به همان خلوص و بزرگی فقط آبشناسان را دیده‌ام؛ خیلی بزرگ بود.

صیاد و این بزرگ بودنش به خاطر خدایی بودنش بود.

به خاطر این بود که ظاهر و باطن خودش را برای خدا خالص کرده بود.

وقتی می‌خواستیم به ماموریت برویم، اول از همه صدقه می‌داد بعد می نشست برایمان چند آیه از قرآن می‌خواند.

بعد مدتی آیه‌ها را می‌خواند یا تفسیرش را بعد هم توضیح می‌داد که برنامه‌ی کارمان چی است و هر کس چه کاری باید بکند.

چه قدری توی راه هستیم و چه قدرت وقت آزاد داریم. چه کارهایی مشترک است و چه کارهایی را باید تنها انجام بدهیم.

اگر ماموریت‌مان در یک شهر بود، حتما اول گلزار شهدای آن جا می‌رفت.

برای شهدا فاتحه می‌خواند. به چند تا از خانواده‌های شهدای آن جا هم سر می‌زد.

* برداشت سوم/

امیر سرتیپ «ناصر آراسته»: کنارش نشسته بودم. یک کتاب انگلیسی دستش بود. قرآن بود و می‌خواند.

اول عربیش را می‌خواند و بعد ترجمه اش را.

پرسیدم: جناب سروان ترجمه انگلیسی می‌خوانید؟ گفت: بله.

شاید یک روزی لازم شد.

گفتم: برای چی؟ گفت: شاید یک روزی با چهار نفر خارجی حرف بزنم و بخواهم قرآن را بهشون معرفی کنم.

دلم نمی‌خواهد آن روز حسرت بخورم که کاش می‌توانستم قرآن را به انگلیسی ترجمه کنم.

ساکت شدم. تعجب کرده بودم و نمی‌دانستم چه باید بگویم.

نمی‌دانستم که بعدها بیشتر هم تعجب می‌کنم و از حرف‌هایش، کارهایش، زندگی و مرگش و حسرت این آخری که هنوز که هنوز است سال ها از شهادتش می‌گذرد با من است.

می توانم بگویم اصل رابطه ما از کردستان شروع شد.

مخصوصا از آن چند روزی که با هم در محاصره بودیم.

چهل و چند روز در راه کوهستانی بانه – سردشت.

کسی فکر نمی کرد ستونی که از تهران داشت به بانه می آمد و قرار بود از روی زمینی به سردشت برود، بیش از یک ماه در آن جاده ی پر پیج و خم و خطرناک گرفتار شود و ستونی با آن توان رزمی که پیش بینی همه چیز را برایش کرده بودند، الا این که ضد انقلاب تمام افرادش در آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه را برای این که این ستون نظامی، چه افراد و چه امکاناتش به سردشت نرسد، بسیج کند.

ماموریت در این ستون برای من فرصت خوبی بود. وقتی دوستم ستوان آذربون به من خبر داد که قرار است این ستون به سردشت برود و از من پرسید که می خواهی همراه آن بروی یا نه؟ از خدا می خواستم که بروم.

مدتی بود که در بانه بودم و کار رزمی نکرده بودم.

مسئول انتظامات پادگانه بانه بودم. دیگر دلم گرفته بود و وقتی شنیدم ماموریت رزمی هست، خیلی خوشحال شدم.

همان روز با آذربون به سنگر صیاد رفتم.

وارد که شدم صیاد تنها بود و داشت روی نقشه ی منطقه کار می کرد. نشستم. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم.

جناب آراسته. قبلا همدیگر را بیرون سنگر دیده بودیم.

حال و احوال و روبوسی کرده بودیم ولی این جا فرق کرد.

کار بود و صیاد عادت داشت موقع کار جدی باشد.

پرسید: «شما آمادگی رفتن به این ماموریت رو دارید؟ گفتم: بله. گفت: «پس مسئولیت دیده بانی ستون به عهده ی شماست.

کمی درباره ی فاصله ی ستون از بانه و سردشت و برد توپ‌هایی که همراه ستون بودند و قرار بود پشتیبانی آتش ستون را داشته باشند، بحث کردیم.

قرار شد در فاصله ای از جاده که توپ برد ندارد، از خمپاره‌اندازهای داخل ستون استفاده کنیم. بعد پرسیدم. خوب حالا ستون کی حرکت می‌کنه؟

دو سه روز بعد خبرم کرد. با بیسیم چی همراهم که اسمش کلاته بود و بعدها شهید شد، راه افتادیم.

راه پر بود از گردنه های باریک و خطرناک و پیچ های تند.

تا به ده سید صارم رسیدیم، اتفاقی نیفتاد.

توی ده مردم از ما استقبال کردند و گل و نقل سرمان پاشیدند.

از سید صارم حدود یک کیلومتر دور شده بودیم که یک خمپاره آمد و وسط ستون منفجر شد.

صیاد من را صدا کرد و گفت: «گرای این خمپاره را پیدا کن.

ببین از کجا داره می زنه؟ رفتم سراغ جایی که خمپاره افتاده بود.

از همان دهی که ازش رد شده بودیم، ما را می‌زدند.

ده سید صارم. معلوم شد افراد ضد انقلاب بین اهالی ده بودند.

نمی شد کاری کرد. باید راه می افتادیم تا از برد خمپاره شان دور بشویم.

بیشتر نگران بودم که از روبه‌رو هم ما را بزنند.

صیاد دستور داد که آمبولانس مجروح ها را ببرد.

نیم ساعت بعد خبر دادند که ضدانقلاب آمبولانس را گرفته و راننده و مجروح ها و آمبولانس را یک جا آتش زده.

صیاد برافروخته شد و با بیسیم هلی کوپتر خواست و دستور داد که با راکت آن را که این کار را کرده بودند، بزنند ولی آن‌ها هلی کوپتر را هم زدند.

این اول جنگ چهل روزه‌ی ما در مسیر بانه – سردشت بود. هیچ کدام از کسانی که به ستون مامور شده بودند، آمادگی چنین جنگ و گریز طولانی‌ای را نداشتند.

حتی خود صیاد هم فکرش را نمی‌کرد که چهل روز در این جاده و پیچ‌های تندش و مسیر کوهستانی و پر دار و درختش اسیر شویم و ستون از هم بپاشد و مهماتش از بین برود.

می‌توانم با جرات بگویم که این ایمان قوی و قدرت بالای فرماندهی صیاد بود که نفرات ستون را نجات داد وگرنه ضدانقلاب تمام توانش را بسیج کرده بود که نگذارد حتی یک نفر هم زنده به سردشت برسد.

* برداشت چهارم/

امیر سرتیپ دوم دکتر «ابوالقاسم کیا»: در 28 اردیبهشت سال 1377 دانشجویان سال سوم دانشگاه افسری امام علی (ع) جهت آموزش میدانی عملیات های عمده رزمندگان اسلام به خوزستان اعزام شده بودند.

جهت اسکان دانشجویان اردوگاهی در غرب شهرستان دزفول، حاشیه‌ی غربی رودخانه‌ی کرخه، محدوده‌ی پل نادری با برپایی بیش از 120 تخته چادر گروهی دائر شده بود و من در تمام مدت اردوگاه در کنار شهید صیاد شیرازی برای اجرای دستورات و اوامراشان بودیم.

شهید بزرگوار دستور دادند دانشجویان سوار بر کامیون های نظامی برای تشریح عملیات فتح المبین حرکت کنند و روی ارتفاعات شاه وریه نزدیک چاه‌های نفت مستقر گردند.

در این زمان شهید صیاد به من دستور داد که به دزفول بروم و امیر سرتیپ دوم امرالله شهبازی را که در عملیات فتح المبین فرمانده قرارگاه عملیاتی قدس بود و در همان منطقه مسئولیت عملیات را عهده دار بود و چون مجروح بود و قادر نبود راه برود، با ویلچر جابه‌جا می‌شد و همسر محترمه‌اش همواره از وی مراقبت می‌کرد، در آن زمان به دزفول آمده و در مهمانسرای تیپ 2 زرهی دزفول مستقر بود را با بالگرد به محل استقرار دانشجویان روی تپه بیاورم.

شهید صیاد به من گفته بود که موقع سوار شدن ایشان در بالگرد، همسرشان را نیاورم. اما وقتی در پادگان دزفول، ایشان سوار بر بالگرد شد، همسرشان از ضلع دیگر بالگرد سریع سوار شد و من دیگر نتوانستم به ایشان بگویم که تیمسار صیاد دستور داده‌اند شما تشریف نیاورید و لذا از لحظه‌ای که بالگرد شروع به پرواز کرد تا زمانی که در محل تجمع دانشجویان فرود آمد و از نظر زمانی حدود 20 دقیقه طول کشید، فوق العاده به من سخت گذشت. دائم فکر می کردم و چند بار آیت الکرسی را زیرلب زمزمه کردم.

چون دستور ایشان را درست اجرا نکرده بودم و لذا نمی دانستم در پاسخ سوال وی چه بگویم. وقتی هلی کوپتر سمت دانشجویان لندینگ کرد، انگار که یک کسی به من گفت به سرعت برو نزد صیاد شیرازی و به او بگو که همسرش هم آمد.

من این کار را کردم و شهید صیاد فوراً گفت اشکالی ندارد فقط به او بگویید که از بالگرد پیاده نشود.

من خوشحال شدم. سپس شهید صیاد شخصا به استقبال شهید امرالله شهبازی آمد و او را به طرف دانشجویان هدایت کرد.

در این زمان عناصر فیلم برداری زیادی از نهادهای مختلف همراه ما بودند.

بلافاصله آن‌ها به سمت بالگرد رفتند و با همسر آن بزرگوار شروع به مصاحبه و تهیه ی عکس و فیلم کردند.

بعد از آن که امیر امرالله شهبازی، که حال چندان رضایت بخشی هم نداشت، چگونگی انجام عملیات فتح المبین را تشریح کردند، دانشجویان شروع به مدیحه سرایی کرده و یک وضعیت معنوی فوق العاده خاصی ایجاد شد.

ولیکن در تمام مدت من در فکر آن بودم که اگر شهید صیاد از من توضیح خواست پاسخ آن را چگونه باید بدهم و با خودم دائم فکر می‌کردم.

در نهایت پس از خاتمه‌ی کلاس آموزشی، شهید صیاد نزد من آمد و گفت: «کیا خوب شد.»

وضعیت خوبی ایجاد شد که من رو به قبله ایستادم و خدا را شکر کردم.

ناگهان گفت: چه می‌گویی؟ جواب دادم: به خدا مردم تا اینجا آمدم و دستور شما را درست اجرا نکرده بودم و همسر محترمه امیر شهبازی هم سوار بالگرد شده بود.

در این حالت به من دست داد و من را بوسید.

منظور من از بیان این خاطره موارد زیر بود: معجزه‌ی آیات الهی به ویژه آیت الکری در مواجه با رفع مشکلات، تسکین قلب و آرامش روح.

همچنین مدیریت خوب و اندیشمندانه‌ی شهید صیاد شیرازی با افراد زیر دست و همکاران صمیمی خود که چقدر بزرگ منشانه خوب فکر می کرد و تصمیم می گرفت و رفتار محبتانه داشت.

چهار روایت از فرمانده ای خاکی

نوروز تاجیکستان به روایت تصویر

نوروز تاجیکستان به روایت تصویر

به گزارش جهان نیو به نقل از فارس، مراسم نوروز امسال تاجیکستان امروز با حضور «امامعلی رحمان» رئیس جمهور این کشور، مقامات دولتی، اهل فرهنگ و نمایندگان نهادهای دیپلماتیک کشورهای خارجی مقیم دوشنبه در شهر «ترسون زاده» در 45 کیلومتری پایتخت تاجیکستان برگزار شد.

نوروز تاجیکستان به روایت تصویر

به گزارش جهان نیو به نقل از فارس، مراسم نوروز امسال تاجیکستان امروز با حضور «امامعلی رحمان» رئیس جمهور این کشور، مقامات دولتی، اهل فرهنگ و نمایندگان نهادهای دیپلماتیک کشورهای خارجی مقیم دوشنبه در شهر «ترسون زاده» در 45 کیلومتری پایتخت تاجیکستان برگزار شد.

نوروز تاجیکستان به روایت تصویر

روایت سردار جوانی از فرار تروریست‌های داعش از عراق به سوریه

روایت سردار جوانی از فرار تروریست‌های داعش از عراق به سوریه

سردار سرتیپ یدالله جوانی درباره آخرین تحولات عراق عنوان داشت: تروریست‌های داعش شکست‌های سنگینی را متحمل شده‌اند و به دنبال فرار از عراق به سوریه هستند.

وی درباره مدت زمان آزادسازی موصل گفت: برای این عملیات نمی‌توان زمان خاصی تعیین کرد اما قطعاً حامیان گروه‌های تروریستی از بهبود وضعیت تروریست‌ها ناامید شده‌اند.

گفتنی است؛ مرکز استان نینوا بیش از دو سال است که در اشغال داعش است و نیروهای عراقی در تلاش برای آزادسازی کامل این شهر هستند.

YJC.IR

روایت سردار جوانی از فرار تروریست‌های داعش از عراق به سوریه

سردار سرتیپ یدالله جوانی درباره آخرین تحولات عراق عنوان داشت: تروریست‌های داعش شکست‌های سنگینی را متحمل شده‌اند و به دنبال فرار از عراق به سوریه هستند.

وی درباره مدت زمان آزادسازی موصل گفت: برای این عملیات نمی‌توان زمان خاصی تعیین کرد اما قطعاً حامیان گروه‌های تروریستی از بهبود وضعیت تروریست‌ها ناامید شده‌اند.

گفتنی است؛ مرکز استان نینوا بیش از دو سال است که در اشغال داعش است و نیروهای عراقی در تلاش برای آزادسازی کامل این شهر هستند.

YJC.IR

روایت سردار جوانی از فرار تروریست‌های داعش از عراق به سوریه

روایت مادرانه از ۳ شهید و ۲ جانباز بروجردی/ مادری که اجازه نداد در تشییع ۳ فرزند شهیدش عزاداری کنند

روایت مادرانه از ۳ شهید و ۲ جانباز بروجردی/ مادری که اجازه نداد در تشییع ۳ فرزند شهیدش عزاداری کنند

به گزارش ، مادر که باشی دنیا جمع می‌شود در وسعت دلواپسی‌ها و شب نخوابی‌هایت تا فرزندی بزرگ کنی که روزی عصای دستت شود و در کنارش با غرور و افتخار قدم بزنی و دستت را بگیرد و تو بگویی این پسر رشید من است اما امان از روزی که آن فرزندت ستاره‌ای شود در آسمان کشورت و از او تنها سوسوی درخشان نامش برایت به یادگار بماند.

اصلاً فرق مادران شهدا با دیگر مادران خلاصه می‌شود در اینکه مادر شهید پیش از آنکه مادر شهید ‌شود خودش شهید می‌شود و مگر می‌شود قد کشیدن فرزندانت را نظاره‌گر باشی و در اوج آرزوهایت برای آن‌ها، دسته‌گل‌هایت را پرپرزده بر روی دستانت استقبال کنی آن‌هم نه یکی، دوتا بلکه سه دسته‌گل شهید.

سخت است سخن گفتن از آنان که ندیده‌ایم و مدام فریاد بزنیم که آنان افتخاری در دل تاریخ بوده‌اند بلکه باید دید این افتخار در دامن چه مادرانی به‌دست‌آمده است اصلاً حالا که از مقابل تابلویی مزین به نام شهیدان که بر ابتدایی کوچه‌ای نقش بسته است می‌گذرم سؤالی در ذهنم می‌گذرد که سیمای ملکوتی چه انسان‌هایی نمای این کوچه شده است.

مقابل منزل مادر شهیدان حسینی نسب که می‌رسم می‌اندیشم آن روزها که صدای الله‌اکبر با عمق احساسی وصف‌ناپذیر از سینه مردمانی ستم دیده پایه‌های ظلم را می‌لرزاند و دشمنان را از جبهه‌های نبرد تار و مار می‌کرد شهرمان از شجاعت آلاله‌های شهید خود همچون  برادران شهید حسینی نسب دلگرم بود.

بانو کبری گودرزی مادر سه شهید به نام‌های سید عباس، سید حسن و سید علی و نیز مادر دو جانباز به نام‌های سید حسین و سید مرتضی حسینی نسب است. خانواده‌ای که پنج فرزند پسر و دو فرزند دختر آن‌ها همگی به‌صورت مستقیم سهمی در دوران دفاع مقدس داشته‌اند سه شهید و دو جانباز و دو بانوی ایثارگر گواه این مدعاست.

به منزل این مادر صبور رفته‌ایم تا در گپ و گفتی صمیمی پای صحبت‌های مادری بنشینیم که سال‌هاست درد فراق سه فرزند شهیدش را تحمل کرده است. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید حاصل دیدار خبرنگار تسنیم در بروجرد با مادر شهیدان حسینی نسب است.

از آن مادران صبوری است که هر چه از او بگویم کم است سه فرزند جوانش را درراه دفاع از آرمان‌های انقلاب تقدیم کرده است اما همچنان صبور و نستوه هرگاه از او می‌پرسم چه حسی پس از رسیدن خبر شهادت سه فرزندت داشته‌ای باصلابت و مهربانی می‌گوید: در آن لحظات تنها خدا را شکر می‌کردم که توانستم چنین فرزندانی را تربیت کنم چون از همان ابتدایی که آن‌ها را شیر می‌دادم از خدا می‌خواستم فرزندانم را درراه خودش هدایت کند چراکه آن‌ها سید اولاد پیغمبر بودند و دوست داشتم راه حق را بروند هیچ‌گاه دررفتن به جبهه مانع آن‌ها نشدم.

مادر سه شهید و دو جانباز

مادر شهیدان حسینی نسب می‌افزاید: شهید سید حس اولین فرزندم در سال ۶۰ در حمله دارخوین در سن ۲۷ سالگی، سید عباس سال ۶۱ در عملیات فتح المبین در سن ۲۳ سالگی و سید علی سال ۶۴ در فاو و عملیات والفجر در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگرم به نام‌های سید حسین دریکی از عملیات‌های کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرارگرفته و پسر آخرم به نام سید مرتضی نیز در همان منطقه توسط موج انفجار دچار مجروحیت شده و هر دو جانباز هستند.

همسرش ۱۵ سال پیش از دنیا رفته است و او اینک به‌تنهایی بار سال‌ها فراق فرزندانش را به دوش می‌کشد می‌گوید همسرش نیز از رزمندگان جبهه بوده اصلاً او باب رفتن به جبهه را برای اولین بار در خانه بازکرده، آذوقه و ذخیره برای رزمندگان به جبهه‌ها می‌برده است می‌گوید: در فراق فرزندان شهیدش خیلی بی‌تابی می‌کرد تا اینکه به زیارت‌خانه خدا و ائمه بقیع مشرف شد درآنجا پس از مشاهده غربت ائمه بقیع دلش آرام می‌گیرد و از حجم بی‌تابی‌هایش کمتر می‌شود.

یک پلاک و چندپاره استخوان حاصل سال‌ها انتظار سید علی

مادر شهیدان حسینی نسب ۹ سال در فراق سید علی فرزند آخرش که پس از شهادت مفقودالاثر می‌شود به انتظار نشسته است او دراین‌باره بیان می‌کند: سید علی بعد از اتمام دوران تحصیلش در مقطع راهنمایی خواست که همچون پدر و برادرانش به جبهه برود اما سپاه بروجرد این اجازه را به او نداده بود برای همین او عازم اهواز شد تا ازآنجا به جبهه‌ها اعزام شود. سه سال جبهه بود پس از سه سال لباس سربازی پوشید و دو سال سربازی‌اش را در جبهه‌ها گذراند وقتی به شهادت رسید پیکرش را برایمان نیاوردند اصلاً هرکسی خبری از او می‌آورد یکی می‌گفت مجروح و اسیرشده دیگری می‌گفت شهید شده و ما هرلحظه منتظر بودیم تا خبری از سید علی به دستمان برسد دوست نداشتم اسیر شود و زیردست دشمن بیفتند دوست داشتم برگردد. گاهی نیمه‌های شب صدای در خانه که می‌آمد به امید اینکه سید علی برگشته است با اشتیاق از خواب بلند می‌شدم و همسرم وقتی این حالت مرا می‌دید شروع می‌کرد به گریه کردن.

انگار که گوشه قلبش هنوز هم منتظر آمدن سید علی باشد از نذرونیازهایش برای پیدا شدن فرزند دردانه‌اش می‌گوید: برای سید علی خیلی اذیت شدم هم من هم پدرش ۹ سال منتظر آمدنش بودیم و دعا و نذرونیاز می‌کردیم که برگردد تا اینکه عاقبت یک پلاک و چندپاره استخوانش را برایمان آوردند و گفتند این سید علی است.

به اینجا که می‌رسد صدایش می‌لرزد مادر است دیگر باید چقدر شیر زن باشی که وقتی پس از سال‌ها چشم‌انتظاری و دوری دردانه‌ات قنداقه‌اش کنند و به آغوشت بدهند بگویند این پسر توست! همان پسری که وقتی می‌رفت برای بوسیدنش تمام‌قد مجبور به ایستادن روی پنجه‌هایت شدی.

آرزوهای یک مادر برای فرزندانش

چه آرزوها برای فرزندانش داشته مثل همه مادران آرزو داشته است پسرانش را داماد کند و آن‌ها را در رخت دامادی ببیند. از سه فرزند شهیدش تنها سید عباس ازدواج‌کرده و دو فرزند از خود به یادگار گذاشته است درباره ازدواج فرزندانش این‌چنین عنوان می‌کند: سید حسن محافظ شهید رجایی بود پس از شهادت این شهید بزرگوار او به بروجرد برگشت به او گفتیم بمان و به استخدام یک دستگاه و یا اداره‌ای دربیا تا برایت زن بگیریم و این پیراهن مشکی را از تنت بیرون بیاور دست گذاشت روی سرش و گفت زن من اینجاست با پیروزی زن می‌گیرم بعد هم به جبهه رفت و در کنار دوست و هم‌رزم شهیدش یدالله گودرزی از شهدای بروجردی مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و همان‌طور که دستانش را روی سرش گذاشته بود به شهادت رسید.

از آخرین بارهایی که فرزندانش را دیده است این‌گونه یاد می‌کند: سید عباس آخرین بار که می‌خواست به جبهه اعزام شود امانت بچه‌هایش را به ما داد که به آن‌ها توجه کنیم. سید حسن با آرامش و خوشحالی رفت. سید علی هم با خوشحالی رفت و آخرین بار آمد دم در وقتی می‌خواست برود به او گفتم بمان تا زن برایت بگیرم به شوخی و خنده به من گفت می‌خواهی خودت را هم ببرم جبهه؟ گفتم بله می‌آیم و غذا برایتان درست می‌کنم خنده‌ای کرد و رفت. باعث نگرانی من نبود که فرزندانم رفتند و مطمئناً این امر خدا بود که من به زبان نیاوردم که اصلاً چرا رفتید چون راه آن‌ها حق بود اگر به‌جز این بود ناراحت می‌شدم.

بااینکه دین خود را به انقلاب با شهادت سه فرزند برومندش ادا کرده دو فرزند جانباز دیگر نیز پس از آن‌ها تقدیم به ارزش‌های انقلاب و دفاع از کشور کرده است: پس از شهادت سه فرزندم سید حسین به جبهه رفت سید حسین در مناطق عملیاتی کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرار گرفت و مجروح شد همان سال که با وضعیت جراحتی که داشت به خانه برگشت من در بستر بیماری بودم وقتی از در وارد شد دیگر جان و رمقی نداشت خیلی نگرانش بودم ترکش‌ها مانده بود و خدا دوباره او را به ما بخشید.

سید مرتضی هم در کردستان به‌واسطه موج انفجار مجروح شد وقتی در آن عملیات حمله صورت می‌گیرد فرمانده عملیات خود را روی سید مرتضی می‌اندازد و می‌گوید دیگر نمی‌خواهم جنازه تو را برای خانواده‌ات ببرند. در آن هنگام به ما گفتند پسر کوچک سید شهید شده است خیلی نگرانش بودم تا اینکه روزی با گردانی که در آن عضو بود مجروح برگشت و از دیدنش و اینکه زنده برگشته بود خیلی خوشحال شدم.

مادری که فرزندانش را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد

مادر است گاهی هم نگرانی‌هایی دارد شبیه نگرانی‌های همه مادران اصلاً خصلت مادر بودن و ذاتش با همین نگرانی‌ها آمیخته است اما جنس مادران شهدا فرق می‌کند مادر شهیدان حسینی نسب خود فرزندانش را برای رفتن به جبهه و دفاع از کشور تشویق کرده است و دراین‌باره می‌گوید: هیچ‌گاه مانع رفتن آن‌ها به جبهه نشدم به‌هرحال هرکسی وقتی در سختی قرار بگیرد وقتی ببیند مملکتش را دشمن می‌گیرد مجبور است که برای دفاع خود را آماده کند حتی الآن هم حاضر هستم فرزندانم را برای رفتن به جبهه تشویق کنم.

هیچ‌گاه از رفتن و نبودنشان ناشکری نکردم و حرفی نزدم چون خدا خودش به من صبر داده بود و ناراحت نبودم حتی بر اساس رسم روستاهای ما که زنان در عزاداری‌ها موها و صورت خود را با ناخن می‌کَنَند من اجازه ندادم که این کار را در مراسم ترحیم فرزندانم انجام دهند. می‌گفتند چرا نگذاشتی عزاداری کنیم سید حسن داماد بوده، می‌گفتم کسی حق ندارد موی سرخود را بکند حتی می‌گفتم خرج مراسم فاتحه آن‌ها را برای رزمندگان جبهه‌ها ببرند.

همه شهدا ویژگی‌های خاص اخلاقی دارند که مادرانشان بیش از دیگران این ویژگی‌ها را می‌بینند و می‌شناسند مادر شهیدان حسینی نسب هم از آن دسته مادرانی است که فرزندان خود را مقید به آداب اسلامی و انجام واجبات بار آورده است و در این خصوص بیان می‌کند:همه فرزندانم اهل نماز اول وقت بودند و در کارهای منزل به من و پدرشان کمک می‌کردند بسیار کم‌توقع، آرام و صبور بودند و در میان فامیل و محله زبانزد بودند.

از دل‌تنگی‌هایش برای فرزندانش این‌گونه یاد می‌کند: گاهی که دل‌تنگشان می‌شوم به آن‌ها التماس دعا می‌گویم و از آن‌ها می‌خواهم دعا کنند خداوند به ما صبر بدهد وجدشان کمکمان کنند.

دغدغه‌های مادر شهیدان حسینی نسب

دغدغه‌هایش برای خودش نیست او دغدغه وضعیت فرهنگی شهرش را دارد و این امر او را آزرده‌خاطر کرده است و بیان می‌کند: وقتی می‌بینم بد‌حجابی این‌قدر زیاد شده و کسی هم نیست جلوی آن‌ها را بگیرد ناراحت می‌شوم جوانان عزیز ما رفتند و سینه سپر کردند و با دشمن جنگیدند برای آزادی مملکت.

همه‌ خواسته‌های مادر ۳ شهید و دو جانباز از مقام معظم رهبری

تابه‌حال دو بار به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته است؛ یک دیدار عمومی و یک دیدار خصوصی، دراین‌باره می‌گوید: دوست دارم اگر قسمت شود و آقا از ما دعوت کنند بار دیگر به محضر ایشان بروم و به ایشان بگویم ما خانواده شهدا کسی نیست که درد و دلمان را به او بگوییم اگر هم بخواهیم نامه بدهیم به رهبر انقلاب معلوم نیست کی بررسی شود، حرف دل ما این است که به این اوضاع که باعث ناراحتی ما شده و مسئولان شهر هم این وضعیت فرهنگی شهر را می‌بینند بیشتر رسیدگی کنند تا تسلایی باشد برای خانواده شهدا.

اگر سرتاپای وجودمان از یادآوری نامشان بلرزد، سزاست چراکه راه بی‌انتهای شهادت مردانی بزرگ می‌طلبد و این عزیزان برای ما مظهر واقعی اخلاص هستند پس به شکرانه این رشادت‌ها و برای احترام به ساحت مطهرشان در طول خیابان‌های آرام شهر گام برمی‌داریم و در هر قدم خویش برای روح بلندشان صلواتی نثار می‌کنیم.

روایت مادرانه از ۳ شهید و ۲ جانباز بروجردی/ مادری که اجازه نداد در تشییع ۳ فرزند شهیدش عزاداری کنند

به گزارش ، مادر که باشی دنیا جمع می‌شود در وسعت دلواپسی‌ها و شب نخوابی‌هایت تا فرزندی بزرگ کنی که روزی عصای دستت شود و در کنارش با غرور و افتخار قدم بزنی و دستت را بگیرد و تو بگویی این پسر رشید من است اما امان از روزی که آن فرزندت ستاره‌ای شود در آسمان کشورت و از او تنها سوسوی درخشان نامش برایت به یادگار بماند.

اصلاً فرق مادران شهدا با دیگر مادران خلاصه می‌شود در اینکه مادر شهید پیش از آنکه مادر شهید ‌شود خودش شهید می‌شود و مگر می‌شود قد کشیدن فرزندانت را نظاره‌گر باشی و در اوج آرزوهایت برای آن‌ها، دسته‌گل‌هایت را پرپرزده بر روی دستانت استقبال کنی آن‌هم نه یکی، دوتا بلکه سه دسته‌گل شهید.

سخت است سخن گفتن از آنان که ندیده‌ایم و مدام فریاد بزنیم که آنان افتخاری در دل تاریخ بوده‌اند بلکه باید دید این افتخار در دامن چه مادرانی به‌دست‌آمده است اصلاً حالا که از مقابل تابلویی مزین به نام شهیدان که بر ابتدایی کوچه‌ای نقش بسته است می‌گذرم سؤالی در ذهنم می‌گذرد که سیمای ملکوتی چه انسان‌هایی نمای این کوچه شده است.

(image)

مقابل منزل مادر شهیدان حسینی نسب که می‌رسم می‌اندیشم آن روزها که صدای الله‌اکبر با عمق احساسی وصف‌ناپذیر از سینه مردمانی ستم دیده پایه‌های ظلم را می‌لرزاند و دشمنان را از جبهه‌های نبرد تار و مار می‌کرد شهرمان از شجاعت آلاله‌های شهید خود همچون  برادران شهید حسینی نسب دلگرم بود.

بانو کبری گودرزی مادر سه شهید به نام‌های سید عباس، سید حسن و سید علی و نیز مادر دو جانباز به نام‌های سید حسین و سید مرتضی حسینی نسب است. خانواده‌ای که پنج فرزند پسر و دو فرزند دختر آن‌ها همگی به‌صورت مستقیم سهمی در دوران دفاع مقدس داشته‌اند سه شهید و دو جانباز و دو بانوی ایثارگر گواه این مدعاست.

به منزل این مادر صبور رفته‌ایم تا در گپ و گفتی صمیمی پای صحبت‌های مادری بنشینیم که سال‌هاست درد فراق سه فرزند شهیدش را تحمل کرده است. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید حاصل دیدار خبرنگار تسنیم در بروجرد با مادر شهیدان حسینی نسب است.

از آن مادران صبوری است که هر چه از او بگویم کم است سه فرزند جوانش را درراه دفاع از آرمان‌های انقلاب تقدیم کرده است اما همچنان صبور و نستوه هرگاه از او می‌پرسم چه حسی پس از رسیدن خبر شهادت سه فرزندت داشته‌ای باصلابت و مهربانی می‌گوید: در آن لحظات تنها خدا را شکر می‌کردم که توانستم چنین فرزندانی را تربیت کنم چون از همان ابتدایی که آن‌ها را شیر می‌دادم از خدا می‌خواستم فرزندانم را درراه خودش هدایت کند چراکه آن‌ها سید اولاد پیغمبر بودند و دوست داشتم راه حق را بروند هیچ‌گاه دررفتن به جبهه مانع آن‌ها نشدم.

(image)

مادر سه شهید و دو جانباز

مادر شهیدان حسینی نسب می‌افزاید: شهید سید حس اولین فرزندم در سال ۶۰ در حمله دارخوین در سن ۲۷ سالگی، سید عباس سال ۶۱ در عملیات فتح المبین در سن ۲۳ سالگی و سید علی سال ۶۴ در فاو و عملیات والفجر در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگرم به نام‌های سید حسین دریکی از عملیات‌های کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرارگرفته و پسر آخرم به نام سید مرتضی نیز در همان منطقه توسط موج انفجار دچار مجروحیت شده و هر دو جانباز هستند.

همسرش ۱۵ سال پیش از دنیا رفته است و او اینک به‌تنهایی بار سال‌ها فراق فرزندانش را به دوش می‌کشد می‌گوید همسرش نیز از رزمندگان جبهه بوده اصلاً او باب رفتن به جبهه را برای اولین بار در خانه بازکرده، آذوقه و ذخیره برای رزمندگان به جبهه‌ها می‌برده است می‌گوید: در فراق فرزندان شهیدش خیلی بی‌تابی می‌کرد تا اینکه به زیارت‌خانه خدا و ائمه بقیع مشرف شد درآنجا پس از مشاهده غربت ائمه بقیع دلش آرام می‌گیرد و از حجم بی‌تابی‌هایش کمتر می‌شود.

یک پلاک و چندپاره استخوان حاصل سال‌ها انتظار سید علی

مادر شهیدان حسینی نسب ۹ سال در فراق سید علی فرزند آخرش که پس از شهادت مفقودالاثر می‌شود به انتظار نشسته است او دراین‌باره بیان می‌کند: سید علی بعد از اتمام دوران تحصیلش در مقطع راهنمایی خواست که همچون پدر و برادرانش به جبهه برود اما سپاه بروجرد این اجازه را به او نداده بود برای همین او عازم اهواز شد تا ازآنجا به جبهه‌ها اعزام شود. سه سال جبهه بود پس از سه سال لباس سربازی پوشید و دو سال سربازی‌اش را در جبهه‌ها گذراند وقتی به شهادت رسید پیکرش را برایمان نیاوردند اصلاً هرکسی خبری از او می‌آورد یکی می‌گفت مجروح و اسیرشده دیگری می‌گفت شهید شده و ما هرلحظه منتظر بودیم تا خبری از سید علی به دستمان برسد دوست نداشتم اسیر شود و زیردست دشمن بیفتند دوست داشتم برگردد. گاهی نیمه‌های شب صدای در خانه که می‌آمد به امید اینکه سید علی برگشته است با اشتیاق از خواب بلند می‌شدم و همسرم وقتی این حالت مرا می‌دید شروع می‌کرد به گریه کردن.

انگار که گوشه قلبش هنوز هم منتظر آمدن سید علی باشد از نذرونیازهایش برای پیدا شدن فرزند دردانه‌اش می‌گوید: برای سید علی خیلی اذیت شدم هم من هم پدرش ۹ سال منتظر آمدنش بودیم و دعا و نذرونیاز می‌کردیم که برگردد تا اینکه عاقبت یک پلاک و چندپاره استخوانش را برایمان آوردند و گفتند این سید علی است.

به اینجا که می‌رسد صدایش می‌لرزد مادر است دیگر باید چقدر شیر زن باشی که وقتی پس از سال‌ها چشم‌انتظاری و دوری دردانه‌ات قنداقه‌اش کنند و به آغوشت بدهند بگویند این پسر توست! همان پسری که وقتی می‌رفت برای بوسیدنش تمام‌قد مجبور به ایستادن روی پنجه‌هایت شدی.

آرزوهای یک مادر برای فرزندانش

چه آرزوها برای فرزندانش داشته مثل همه مادران آرزو داشته است پسرانش را داماد کند و آن‌ها را در رخت دامادی ببیند. از سه فرزند شهیدش تنها سید عباس ازدواج‌کرده و دو فرزند از خود به یادگار گذاشته است درباره ازدواج فرزندانش این‌چنین عنوان می‌کند: سید حسن محافظ شهید رجایی بود پس از شهادت این شهید بزرگوار او به بروجرد برگشت به او گفتیم بمان و به استخدام یک دستگاه و یا اداره‌ای دربیا تا برایت زن بگیریم و این پیراهن مشکی را از تنت بیرون بیاور دست گذاشت روی سرش و گفت زن من اینجاست با پیروزی زن می‌گیرم بعد هم به جبهه رفت و در کنار دوست و هم‌رزم شهیدش یدالله گودرزی از شهدای بروجردی مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و همان‌طور که دستانش را روی سرش گذاشته بود به شهادت رسید.

از آخرین بارهایی که فرزندانش را دیده است این‌گونه یاد می‌کند: سید عباس آخرین بار که می‌خواست به جبهه اعزام شود امانت بچه‌هایش را به ما داد که به آن‌ها توجه کنیم. سید حسن با آرامش و خوشحالی رفت. سید علی هم با خوشحالی رفت و آخرین بار آمد دم در وقتی می‌خواست برود به او گفتم بمان تا زن برایت بگیرم به شوخی و خنده به من گفت می‌خواهی خودت را هم ببرم جبهه؟ گفتم بله می‌آیم و غذا برایتان درست می‌کنم خنده‌ای کرد و رفت. باعث نگرانی من نبود که فرزندانم رفتند و مطمئناً این امر خدا بود که من به زبان نیاوردم که اصلاً چرا رفتید چون راه آن‌ها حق بود اگر به‌جز این بود ناراحت می‌شدم.

بااینکه دین خود را به انقلاب با شهادت سه فرزند برومندش ادا کرده دو فرزند جانباز دیگر نیز پس از آن‌ها تقدیم به ارزش‌های انقلاب و دفاع از کشور کرده است: پس از شهادت سه فرزندم سید حسین به جبهه رفت سید حسین در مناطق عملیاتی کردستان مورد اصابت ترکش و خمپاره قرار گرفت و مجروح شد همان سال که با وضعیت جراحتی که داشت به خانه برگشت من در بستر بیماری بودم وقتی از در وارد شد دیگر جان و رمقی نداشت خیلی نگرانش بودم ترکش‌ها مانده بود و خدا دوباره او را به ما بخشید.

سید مرتضی هم در کردستان به‌واسطه موج انفجار مجروح شد وقتی در آن عملیات حمله صورت می‌گیرد فرمانده عملیات خود را روی سید مرتضی می‌اندازد و می‌گوید دیگر نمی‌خواهم جنازه تو را برای خانواده‌ات ببرند. در آن هنگام به ما گفتند پسر کوچک سید شهید شده است خیلی نگرانش بودم تا اینکه روزی با گردانی که در آن عضو بود مجروح برگشت و از دیدنش و اینکه زنده برگشته بود خیلی خوشحال شدم.

(image)

مادری که فرزندانش را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد

مادر است گاهی هم نگرانی‌هایی دارد شبیه نگرانی‌های همه مادران اصلاً خصلت مادر بودن و ذاتش با همین نگرانی‌ها آمیخته است اما جنس مادران شهدا فرق می‌کند مادر شهیدان حسینی نسب خود فرزندانش را برای رفتن به جبهه و دفاع از کشور تشویق کرده است و دراین‌باره می‌گوید: هیچ‌گاه مانع رفتن آن‌ها به جبهه نشدم به‌هرحال هرکسی وقتی در سختی قرار بگیرد وقتی ببیند مملکتش را دشمن می‌گیرد مجبور است که برای دفاع خود را آماده کند حتی الآن هم حاضر هستم فرزندانم را برای رفتن به جبهه تشویق کنم.

هیچ‌گاه از رفتن و نبودنشان ناشکری نکردم و حرفی نزدم چون خدا خودش به من صبر داده بود و ناراحت نبودم حتی بر اساس رسم روستاهای ما که زنان در عزاداری‌ها موها و صورت خود را با ناخن می‌کَنَند من اجازه ندادم که این کار را در مراسم ترحیم فرزندانم انجام دهند. می‌گفتند چرا نگذاشتی عزاداری کنیم سید حسن داماد بوده، می‌گفتم کسی حق ندارد موی سرخود را بکند حتی می‌گفتم خرج مراسم فاتحه آن‌ها را برای رزمندگان جبهه‌ها ببرند.

همه شهدا ویژگی‌های خاص اخلاقی دارند که مادرانشان بیش از دیگران این ویژگی‌ها را می‌بینند و می‌شناسند مادر شهیدان حسینی نسب هم از آن دسته مادرانی است که فرزندان خود را مقید به آداب اسلامی و انجام واجبات بار آورده است و در این خصوص بیان می‌کند:همه فرزندانم اهل نماز اول وقت بودند و در کارهای منزل به من و پدرشان کمک می‌کردند بسیار کم‌توقع، آرام و صبور بودند و در میان فامیل و محله زبانزد بودند.

از دل‌تنگی‌هایش برای فرزندانش این‌گونه یاد می‌کند: گاهی که دل‌تنگشان می‌شوم به آن‌ها التماس دعا می‌گویم و از آن‌ها می‌خواهم دعا کنند خداوند به ما صبر بدهد وجدشان کمکمان کنند.

(image)

دغدغه‌های مادر شهیدان حسینی نسب

دغدغه‌هایش برای خودش نیست او دغدغه وضعیت فرهنگی شهرش را دارد و این امر او را آزرده‌خاطر کرده است و بیان می‌کند: وقتی می‌بینم بد‌حجابی این‌قدر زیاد شده و کسی هم نیست جلوی آن‌ها را بگیرد ناراحت می‌شوم جوانان عزیز ما رفتند و سینه سپر کردند و با دشمن جنگیدند برای آزادی مملکت.

همه‌ خواسته‌های مادر ۳ شهید و دو جانباز از مقام معظم رهبری

تابه‌حال دو بار به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته است؛ یک دیدار عمومی و یک دیدار خصوصی، دراین‌باره می‌گوید: دوست دارم اگر قسمت شود و آقا از ما دعوت کنند بار دیگر به محضر ایشان بروم و به ایشان بگویم ما خانواده شهدا کسی نیست که درد و دلمان را به او بگوییم اگر هم بخواهیم نامه بدهیم به رهبر انقلاب معلوم نیست کی بررسی شود، حرف دل ما این است که به این اوضاع که باعث ناراحتی ما شده و مسئولان شهر هم این وضعیت فرهنگی شهر را می‌بینند بیشتر رسیدگی کنند تا تسلایی باشد برای خانواده شهدا.

اگر سرتاپای وجودمان از یادآوری نامشان بلرزد، سزاست چراکه راه بی‌انتهای شهادت مردانی بزرگ می‌طلبد و این عزیزان برای ما مظهر واقعی اخلاص هستند پس به شکرانه این رشادت‌ها و برای احترام به ساحت مطهرشان در طول خیابان‌های آرام شهر گام برمی‌داریم و در هر قدم خویش برای روح بلندشان صلواتی نثار می‌کنیم.

روایت مادرانه از ۳ شهید و ۲ جانباز بروجردی/ مادری که اجازه نداد در تشییع ۳ فرزند شهیدش عزاداری کنند

اتوبیوگرافی

روایت مردم فلوجه از رفتار بسیج مردمی

روایت مردم فلوجه از رفتار بسیج مردمی

به گزارش جهان، خبرنگار العالم گزارش داد که نیروهای مشترک عراق به همراه مردم عشایر توانستند صدها خانواده را از مناطق البوعلوان و الازرقیه و الفلاحات در محور غربی شهر فلوجه انتقال دهند. این در حالی است که عناصر مسلح برای جلوگیری از پیشروی نیروهای مشترک از غیرنظامیان به عنوان سپر انسانی استفاده کنند. پس از آزادی مناطق الصبیحات و الفلاحات و بخشهای گسترده از منطقه البوعلوان و الازرقیه و النساف در محور غربی فلوجه واقع در غرب کشور، نیروهای پشتیبان و بسیج مردمی عشایر به نجات خانواده های محاصره شده و انتقال آنها به مناطق امن تر ادامه دادند.
 
زیدان خلف فرمانده هنگ الحبانیه در گفتگو با شبکه خبری العالم، با بیان اینکه خانواده هایی که در منطقه الفلاحات نزد گروه تروریستی داعش اسیر بودند به مناطق امن منتقل شدند، تاکید کرد که کمبودهایی در زمینه ارائه خدمات برای آنها وجود دارد حال آنکه مجروحان آنها به بیمارستان ها منتقل شدند.
 
سروان محمد فرحات از پلیس الانبار نیز به العالم اظهار داشت: با همکاری نیروهای ارتش، بسیج مردمی عشایر، پلیس محلی و نیروهای فوق العاده، منطقه النساب به طور کامل آزاد شد و پرچم ها بر فراز ساختمان ها برافراشته شدند.
 
وی افزود: ما علاوه بر مسئولیت نبرد، وظیفه انتقال خانواده از مناطق درگیری را نیز به عهده داریم.
 
نجات یافتگان از فلوجه با اشاره به زندگی سخت خود تحت سلطه داعش، تاکید کردند که پس از پیشروی سریع نیروهای امنیتی در تمام محورها، داعش از خانواده ها به عنوان سپر انسانی استفاده کرده است.
 
شهروندی از فلوجه گفت: اعضای بسیج مردمی بسیار دوستانه و برادرانه از ما استقبال کردند و با آنکه از مناطق تحت سلطه داعش بودیم، با ما به عنوان داعشی برخورد نکردند، بلکه کاملا اخلاقی و برادرانه با ما رفتار کردند و ما را از یک بحران و زندگی دشوار نجات دادند؛ در آنجا نه غذایی بود و نه دارویی. داعش همچنان برخی از غیرنظامیان را به عنوان سپر انسانی نگه داشته است.
 
خسارتهای گسترده داعش و از دست دادن اغلب مناطقی که گمان می کرد قلعه هایی غیرقابل نفوذ هستند، سبب شده که در برخی تحرکات خود در داخل شهر دچار سردرگمی شود، تا اینکه ساکنانی را که تلاش کرد از آنها به عنوان سپر انسانی و آخرین حربه برای جلوگیری از پیشروی نیروهای امنیتی استفاده کند نیز از دست داد.

روایت مردم فلوجه از رفتار بسیج مردمی

به گزارش جهان، خبرنگار العالم گزارش داد که نیروهای مشترک عراق به همراه مردم عشایر توانستند صدها خانواده را از مناطق البوعلوان و الازرقیه و الفلاحات در محور غربی شهر فلوجه انتقال دهند. این در حالی است که عناصر مسلح برای جلوگیری از پیشروی نیروهای مشترک از غیرنظامیان به عنوان سپر انسانی استفاده کنند. پس از آزادی مناطق الصبیحات و الفلاحات و بخشهای گسترده از منطقه البوعلوان و الازرقیه و النساف در محور غربی فلوجه واقع در غرب کشور، نیروهای پشتیبان و بسیج مردمی عشایر به نجات خانواده های محاصره شده و انتقال آنها به مناطق امن تر ادامه دادند.
 
زیدان خلف فرمانده هنگ الحبانیه در گفتگو با شبکه خبری العالم، با بیان اینکه خانواده هایی که در منطقه الفلاحات نزد گروه تروریستی داعش اسیر بودند به مناطق امن منتقل شدند، تاکید کرد که کمبودهایی در زمینه ارائه خدمات برای آنها وجود دارد حال آنکه مجروحان آنها به بیمارستان ها منتقل شدند.
 
سروان محمد فرحات از پلیس الانبار نیز به العالم اظهار داشت: با همکاری نیروهای ارتش، بسیج مردمی عشایر، پلیس محلی و نیروهای فوق العاده، منطقه النساب به طور کامل آزاد شد و پرچم ها بر فراز ساختمان ها برافراشته شدند.
 
وی افزود: ما علاوه بر مسئولیت نبرد، وظیفه انتقال خانواده از مناطق درگیری را نیز به عهده داریم.
 
نجات یافتگان از فلوجه با اشاره به زندگی سخت خود تحت سلطه داعش، تاکید کردند که پس از پیشروی سریع نیروهای امنیتی در تمام محورها، داعش از خانواده ها به عنوان سپر انسانی استفاده کرده است.
 
شهروندی از فلوجه گفت: اعضای بسیج مردمی بسیار دوستانه و برادرانه از ما استقبال کردند و با آنکه از مناطق تحت سلطه داعش بودیم، با ما به عنوان داعشی برخورد نکردند، بلکه کاملا اخلاقی و برادرانه با ما رفتار کردند و ما را از یک بحران و زندگی دشوار نجات دادند؛ در آنجا نه غذایی بود و نه دارویی. داعش همچنان برخی از غیرنظامیان را به عنوان سپر انسانی نگه داشته است.
 
خسارتهای گسترده داعش و از دست دادن اغلب مناطقی که گمان می کرد قلعه هایی غیرقابل نفوذ هستند، سبب شده که در برخی تحرکات خود در داخل شهر دچار سردرگمی شود، تا اینکه ساکنانی را که تلاش کرد از آنها به عنوان سپر انسانی و آخرین حربه برای جلوگیری از پیشروی نیروهای امنیتی استفاده کند نیز از دست داد.

روایت مردم فلوجه از رفتار بسیج مردمی

اس ام اس جدید

روایت جنتی از احتمال منتفی شدن حج 95

روایت جنتی از احتمال منتفی شدن حج 95

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، علی جنتی گفت: من فکر نمی کنم سیاست های کلی عربستان تغییر کرده باشد به این خاطر که در آخرین دیدارهایی که هیئت ایرانی با آنها داشته است اولاً بسیاری از پیشنهادهای ما در خصوص تأمین امنیت زائران و امکاناتی را که باید فراهم کنند، نپذیرفتند.خصوصاً بحث ویزا را که ما نیاز داشتیم در داخل کشور به ما ویزا بدهند، قبول نکرده اند.

جنتی گفت: در مذاکرات قبلی ایران و عربستان، آنها لیستی از خواسته های خود را به صورت تحکمی ابلاغ کردند که هیئت ایرانی زیر بار نرفت و برگشت اما مجدداً دعوت کردند که هیئت ایرانی برای مذاکره برود و ما هم به هیئتمان تأکید کردیم که حتماً روی مواضع اصولی جمهوری اسلامی ایران پافشاری کنند.

وی افزود: خواسته های ایران مشابه همان خواسته های سال های پیشین است؛ مقامات ایران باید بر همان خواسته ها با دولت عربستان به تفاهم برسند و توافق کنند؛  طبیعی است اگر آنها خواسته های جمهوری اسلامی را نتوانند تأمین کنند امسال حجی انجام نخواهد شد.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پاسخ به اینکه خواسته های ایران چه بوده است؟ گفت: بحث اصلی ما تأمین امنیت است، ما در حال حاضر با عربستان رابطه سیاسی نداریم، آنجا هیچ کنسولگری وجود ندارد و از شهروندان ایرانی حمایت کنسولی نمی شود، بخصوص با این بی کفایتی که ما سال گذشته از دولت عربستان دیدیم که منجر به کشته شدن بیش از 460 نفر از حجاج ما شد، تأمین امنیت حجاج برای ما مسئله بسیار مهمی است.

جنتی دومین خواسته جمهوری اسلامی ایران را از دولت عربستان، حفظ حرمت و کرامت زائران ایرانی عنوان کرد و افزود: در سال های گذشته با اینکه روابطمان بهتر بود و به این صورت قطع رابطه نبودیم با این حال گاهی برخوردهایی با زائران ایرانی می شد که این مسئله باید حل شود.

وی گفت: نکته سومی که به طور جدی به آن فکر می کنیم این است که ما در حال از دست دادن زمان هستیم؛ ما از چهار ماه قبل بایستی قراردادهایمان را برای هتل محل اقامت و حمل و نقل و موارد این چنینی انجام می دادیم که هیچ کدام انجام نشده است و ما زمان را کامل از دست دادیم.

جنتی تأکید کرد: هیئت ایرانی باید برگردد تا ببینیم آیا توانسته اند به تفاهم برسند؟ اگر به تفاهم نرسیده باشند حج امسال منتفی است.

وی با محتمل دانستن تفاهم بین دو کشور گفت: همیشه احتمال تفاهم هست اما باید ببینیم مجموع خواسته هایی که ایران داشته که خواسته ی جدیدی هم نیست و در سال های گذشته نیز با عربستان تفاهم می کردیم، می پذیرند یا خیر؟!

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی افزود: دولت عربستان همان توافق نامه را هم باید امسال قبول کنند و چیز اضافه نخواهند.

وی گفت: امنیت زائران مسئله بسیار مهمی است و عربستان بایستی به نحوی اطمینان بدهد و ضمانتی وجود داشته باشد که بدانیم در شرایطی که رابطه سیاسی با آنها نداریم امنیت زائرانمان حفظ میشود؟

هم اکنون هیات جمهوری اسلامی ایران به سرپرستی سعید اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت و به دعوت طرف سعودی در عربستان به سر می برد و مشغول آخرین رایزنی ها با مسئولان حج این کشور است.

روایت جنتی از احتمال منتفی شدن حج 95

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، علی جنتی گفت: من فکر نمی کنم سیاست های کلی عربستان تغییر کرده باشد به این خاطر که در آخرین دیدارهایی که هیئت ایرانی با آنها داشته است اولاً بسیاری از پیشنهادهای ما در خصوص تأمین امنیت زائران و امکاناتی را که باید فراهم کنند، نپذیرفتند.خصوصاً بحث ویزا را که ما نیاز داشتیم در داخل کشور به ما ویزا بدهند، قبول نکرده اند.

جنتی گفت: در مذاکرات قبلی ایران و عربستان، آنها لیستی از خواسته های خود را به صورت تحکمی ابلاغ کردند که هیئت ایرانی زیر بار نرفت و برگشت اما مجدداً دعوت کردند که هیئت ایرانی برای مذاکره برود و ما هم به هیئتمان تأکید کردیم که حتماً روی مواضع اصولی جمهوری اسلامی ایران پافشاری کنند.

وی افزود: خواسته های ایران مشابه همان خواسته های سال های پیشین است؛ مقامات ایران باید بر همان خواسته ها با دولت عربستان به تفاهم برسند و توافق کنند؛  طبیعی است اگر آنها خواسته های جمهوری اسلامی را نتوانند تأمین کنند امسال حجی انجام نخواهد شد.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پاسخ به اینکه خواسته های ایران چه بوده است؟ گفت: بحث اصلی ما تأمین امنیت است، ما در حال حاضر با عربستان رابطه سیاسی نداریم، آنجا هیچ کنسولگری وجود ندارد و از شهروندان ایرانی حمایت کنسولی نمی شود، بخصوص با این بی کفایتی که ما سال گذشته از دولت عربستان دیدیم که منجر به کشته شدن بیش از 460 نفر از حجاج ما شد، تأمین امنیت حجاج برای ما مسئله بسیار مهمی است.

جنتی دومین خواسته جمهوری اسلامی ایران را از دولت عربستان، حفظ حرمت و کرامت زائران ایرانی عنوان کرد و افزود: در سال های گذشته با اینکه روابطمان بهتر بود و به این صورت قطع رابطه نبودیم با این حال گاهی برخوردهایی با زائران ایرانی می شد که این مسئله باید حل شود.

وی گفت: نکته سومی که به طور جدی به آن فکر می کنیم این است که ما در حال از دست دادن زمان هستیم؛ ما از چهار ماه قبل بایستی قراردادهایمان را برای هتل محل اقامت و حمل و نقل و موارد این چنینی انجام می دادیم که هیچ کدام انجام نشده است و ما زمان را کامل از دست دادیم.

جنتی تأکید کرد: هیئت ایرانی باید برگردد تا ببینیم آیا توانسته اند به تفاهم برسند؟ اگر به تفاهم نرسیده باشند حج امسال منتفی است.

وی با محتمل دانستن تفاهم بین دو کشور گفت: همیشه احتمال تفاهم هست اما باید ببینیم مجموع خواسته هایی که ایران داشته که خواسته ی جدیدی هم نیست و در سال های گذشته نیز با عربستان تفاهم می کردیم، می پذیرند یا خیر؟!

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی افزود: دولت عربستان همان توافق نامه را هم باید امسال قبول کنند و چیز اضافه نخواهند.

وی گفت: امنیت زائران مسئله بسیار مهمی است و عربستان بایستی به نحوی اطمینان بدهد و ضمانتی وجود داشته باشد که بدانیم در شرایطی که رابطه سیاسی با آنها نداریم امنیت زائرانمان حفظ میشود؟

هم اکنون هیات جمهوری اسلامی ایران به سرپرستی سعید اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت و به دعوت طرف سعودی در عربستان به سر می برد و مشغول آخرین رایزنی ها با مسئولان حج این کشور است.

روایت جنتی از احتمال منتفی شدن حج 95

wolrd press news

روایت تکان دهنده از هفت هزار جراحی در چهار سال

روایت تکان دهنده از هفت هزار جراحی در چهار سال

* ۴ساله ۷ هزار عمل جراحی موفقیت آمیز داشته‌ام

*هر ماه حدود ۲۰ بیمار را در مناطق محروم به طور رایگان عمل می‌کنم

* حتی برخی بیماران مناطق محروم را که احتیاج باشد، به تهران منتقل می‌کنم

* یک عکاس حرفه‌ای تمام ۷ هزار عمل جراحی موفقیت آمیز را عکاسی کرده است

* امسال مجهزترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه در ایران راه اندازی می‌شود

*ویژگی‌های نخستین «هتل بیمارستان» خاورمیانه در ایران

*بیمارستان‌های عمومی دغدغه رضایتمندی بیمار را ندارند

*روابط عاطفی بین بیمار و پزشک را با پول نمی توان خرید

او دکتر رضا جباری نام دارد، متولد ۱۳۶۱ و زادگاهش مسجد سلیمان و جراح مغز و اعصاب و فارغ التحصیل از دانشگاه شهید بهشتی است. دکتر جباری باوجودی جوانی توانسته رتبه برتر برد تخصصی در کشور را کسب کند.

«هر ماه حدود ۲۰ بیمار را با عشق و علاقه‌ای که به مناطق محروم به خصوص مردم زادگاهم دارم، به طور رایگان عمل می‌کنم.» این را مردی که می‌خواهد آقای جراحی ایران نام بگیرد، می‌گوید و می‌افزاید: «۳ روز از هر ماه به مسجد سلیمان و روستاها و مناطق عشایری اطراف این شهر سفر می‌کنم و بیماران را ویزیت می کنم و اگر احتیاج باشد آنها را به تهران انتقال می‌دهم.» وی در گفتگو با «راه مردم» معجزاتی را که در حین عمل جراحی دیده، روایت می‌کند.

او که در سن ۲۹ سالگی فارغ التحصیل جراحی مغز و اعصاب شده است، در حال حاضر در بیمارستان لقمان، هتل بیمارستان گاندی، بیمارستان شرکت نفت مشغول به فعالیت بوده و علاقه بسیاری به کار خود دارد.

دکتر جباری البته یک خبر خوش نیز دارد:«اگر امروز کسی سکته مغزی کند کجا می‌تواند مراجعه کند؟ به هر بیمارستانی که مراجعه کند فقط در بخش «آی سی یو» بستری می‌شود اما با راه اندازی مجهزترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه در ایران ، این دغدغه نیز امسال به طور کامل رفع خواهد شد. حال گفتگوی «راه مردم» با وی را در ادامه بخوانید:

تاکنون چند عمل انجام دادید؟

از زمان فارغ‌التحصیلی تاکنون ۷ هزار عمل جراحی داشتم. در این جراحی ها دوست و همکارم آقای معدنچی که عکاس حرفه ای است در تمام عمل هایم حضور دارد. تمام عکس‌ها را جمع آوری کرده و تعدادی از آنها را به سمتی می برند که مقالات علمی تهیه کنند. هر ماه حدودا بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ عمل جراحی انجام می دهم.

همه این ۷ هزار عمل جراحی موفیت آمیز بوده است؟

تاکنون موفقیت آمیز بوده و اتفاق خاصی رخ نداده و همه اینها از لطف خداست. در واقع، تمامی عمل های جراحی از کوچکترین تا بزرگترین به لطف خدا موفقیت آمیز بوده است.

آقای دکتر، تاکنون عمل سختی انجام داده‌اید که بگویید به خواست خدا و عنایت او با موفقیت صورت گرفته است؟

همیشه که چاقوی جراحی به دست می‌گیرم با نام خدا کارم را آغاز می کنم. اعتقاد دارم که ما وسیله ایم و شفا دهنده خداست. به همین خاطر خداوند همیشه لطف و محبت خود را شامل حالم کرده و احساس می کنم در تمامی عمل‌هایم خدا عنایت می کند.

از زمانی که دانشجو بودم تاکنون حدود ۱۲ سال است؛ ۳ روز از هر ماه به زادگاهم؛ مسجد سلیمان می روم و به یک مرکز خیریه سر می‌زنم. همچنین به روستاها و مناطق عشایری اطراف شهر سفر می‌کنم و بیماران را ویزیت می کنم و اگر احتیاج باشد آنها را به تهران انتقال می‌دهم.

هر ماه حدود ۲۰ بیمار را با عشق و علاقه‌ای که به مناطق محروم به خصوص مردم زادگاهم دارم به طور رایگان عمل می‌کنم. در این میان لطف خدا را در سایر جراحی ها دیدم.

از برخی معجزاتی که در عمل جراحی دیدید، روایت کنید؟

روزی ام آر ای یک خانم را آوردند و گفتند نابینا شده و دست و پایش حرکت نمی کند. او تومور بزرگ مغزی خوش خیم در سر داشت و در فقر کامل به سر می برد. ام آر آی او را دیدم گفتند ۵ سال گذشته است و در طول ۵ سال این تومور بسیار بزرگ شده بود و فقر تنها علتی بود که این زن تا آن زمان معلاجه نشده بود. همان روز براساس هماهنگی هایی که صورت گرفت این خانم از مسجد سلیمان به تهران انتقال داده شد. از این اتفاق چندین سل می گذرد. زمانی که مریض را عمل کردیم نیمی از جمجمه او را تومور تشکیل داده بود. سرانجام این زن عمل شد و حدود یک ماه در بیمارستان بود. بینایی او کامل نیست اما حالا می بیند و راه می رود. مانند این موارد آنقدر زیاد است که در زندگی کاری ام رخ داده و تاکنون هر چه دارم از دعای مردم است.

آیا هیچ وقت نخواستید برای ادامه کار به خارج از کشور بروید؟

من در ۱۴ سالگی دیپلم گرفتم. در دبیرستان تیزهوشان شیخ انصاری درس خواندم و در المپیادها مقام کشوری کسب کردم و آن زمان موقعیت اینکه به خارج از کشور بروم فراهم شد اما مسائل عاطفی خانوادگی هیچ گاه اجازه نداد که حتی به این موضوع فکر کنم. تاکنون یک لحظه به این موضوع فکر نکردم که جایی غیر از ایران باشم.

به اعتقاد من خدا به هر پزشکی استعدادی خاصی بخشیده داده و پزشک باید هنر و علمی که در اختیار دارد را به مردم سرزمین خودش هدیه دهد. مسائلی در روابط عاطفی بین بیمار و پزشک که با پول قابل قیاس نیست.

به نظر شما، الان بیمارستان‌های دولتی و خصوصی در چه وضعیتی قرار دارند؟

در بیمارستان‌های دولتی خصوصا در سال‌های اخیر روند خوبی را در بازسازی بیمارستان‌ها و تجهیزشان شاهد بودیم. خوشبختانه بودجه‌های خوبی به بیمارستان‌ها تعلق گرفت. حتی یکسری از امکاناتی که در بیمارستان‌های دولتی وجود دارد در بیمارستان‌های خصوصی نیست. بیمارستان‌های دولتی و دانشگاهی خاص از بیمارستان‌های خصوصی پیشی گرفته و گاهی امکانات اتاق عملشان بهتر است. منتها تنها امکانات ملاک نیست بلکه نوع رسیدگی و نوع برخورد و تامین مسائل روحی و عاطفی بیمار نیز بسیار حائز اهمیت است؛ مواردی که در رضایتمندی بیمار تاثیر دارد. به اعتقاد بنده، بخش دولتی در این قسمت بسیار ضعیف عمل کرده است.

به عنوان مثال بیمارستان گاندی یکی از بیمارستان‌های خصوصی بسیار خوب است که یکی از ویژگی های آن این است که از امکاناتی مثل هتل برخوردار است، ضمن اینکه امکاناتی برای همراهان مریض فراهم ساخته است. هتل بیمارستان گاندی، اولین ساختاری است که در تلفیق نظام سلامت و گردشگری ایجاد شده و جزء مجموعه‌های گردشگری در سال ۹۴ مصوب هیات دولت شده به شمار می رود که البته در حال حاضر ثبت ضوابط و شکل‌گیری آن طی می‌شود.

از دیگر ویژگی‌های نخستین هتل بیمارستان خاورمیانه و ایران بگویید؟

هتل بیمارستان گاندی این ویژگی را دارد که به جز تخت‌های بستری و حالت بیمارستانی خود، مکانی را برای گذراندن دوره نقاهت بیمار(پس از جراحی ها و قبل از آن) در نظر گرفته و امکان اقامت همراهان را نیز فراهم کرده است که رضایتمندی بالای بیماران را به همراه داشته است؛ خصوصا برای بیمارانی که از راههای طولانی به تهران می آیند.

در مجموعه هتل بیمارستان گاندی یکسری از رشته‌های فوق تخصصی به طور خاص با توجه به توانمندی سهامداران و پزشکانی وجود دارد. در این میان، هیات مدیره در حال شکل ‌گیری برخی بخش‌ها به صورت خاص تر است. به عنوان مثال در بخش‌های سلتراپی یا سلول درمانی، رادیوتراپی ، قلب و کلینیک پوست و زیبایی، گاندی تنها بیمارستان خصوصی است که امکانات خاصی را به همت اساتید دانشگاهی که در این بیمارستان مشغول هستند، دارد.

در قسمت علوم اعصاب شاید برای اولین بار در کشور مجموعه بسیار قوی را در نظر داریم که در حال شکل‌گیری است که تمامی زیر شاخه های علوم اعصاب که شامل جراحی مغز و اعصاب، داخلی مغزو اعصاب ، سایکولوژی(روانپزشک) را در بر می‌گیرد.

مامی بخش‌ها را به طور کامل قوی و مجزا در حال تکمیل است. به عنوان مثال در بخش تلفیق نورولوژی و جراحی اعصاب برای اولین قدم در این زمینه مرکز درمانی سکته های حادمغزی در حال شکل گیری است، به طوری که هر فردی که سکته کند اگر زیر ۶ ساعت به آن مرکز مراجعه کند، درمان‌های خاص برای او انجام خواهد شد. در این درمان‌ها لخته از رگ آزاد می شود و اگر نشد با آنژیوگرافی آن لخته را از رگ خارج می‌کنیم.

در ایران هنوز به طور جدی و منسجم چنین مجموعه ای وجود ندارد. به طور مثال در حوزه بیماری‌های تشنج و ستون فقرات ،. بیماری‌های حرکتی مانند پارکینسون ، جراحی پارکینسون، جراحی های تشنج نیز مجموعه ای مشغول فعالیت نیست. این مجموعه ها باید به صورت بسیار کامل و مفصل ایجاد شود. فکر می کنم زمانی که به طور کامل شکل بگیرد، قوی ترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه خواهد بود.

هر شخصی زمانی موفق خواهد بود که آن کارش را با تمام وجود و با عشق انجام دهد. زمانی که هدف مشخص شده باشد و به سمتش حرکت کنیم دیگر موانعی را بر سر راه خود نمی بینیم. بنده به عنوان کوچکترن عضو جامعه علوم اعصاب ایران هدف بزرگی را ترسیم کردم و شبانه روز کار می کنم و زحمت می کشم که این اتفاق بیفتد.

در پایان اگر ناگفته ای باقی مانده بفرمائید؟

خدا را شاهد می گیرم که تمام هدفم خدمت به مردم سرزمینم است. اگر امروز کسی سکته مغزی کند کجا می‌تواند مراجعه کند؟ به هر بیمارستانی که مراجعه کند فقط در آی سی یو بستری می‌شود. ان شاالله در سال ۹۵ این مرکز تکمیل خواهیم کرد و از اینکه به مردم در این مجموعه خدمت می‌کنیم لذت می بریم

روایت تکان دهنده از هفت هزار جراحی در چهار سال

* ۴ساله ۷ هزار عمل جراحی موفقیت آمیز داشته‌ام

*هر ماه حدود ۲۰ بیمار را در مناطق محروم به طور رایگان عمل می‌کنم

* حتی برخی بیماران مناطق محروم را که احتیاج باشد، به تهران منتقل می‌کنم

* یک عکاس حرفه‌ای تمام ۷ هزار عمل جراحی موفقیت آمیز را عکاسی کرده است

* امسال مجهزترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه در ایران راه اندازی می‌شود

*ویژگی‌های نخستین «هتل بیمارستان» خاورمیانه در ایران

*بیمارستان‌های عمومی دغدغه رضایتمندی بیمار را ندارند

*روابط عاطفی بین بیمار و پزشک را با پول نمی توان خرید

او دکتر رضا جباری نام دارد، متولد ۱۳۶۱ و زادگاهش مسجد سلیمان و جراح مغز و اعصاب و فارغ التحصیل از دانشگاه شهید بهشتی است. دکتر جباری باوجودی جوانی توانسته رتبه برتر برد تخصصی در کشور را کسب کند.

«هر ماه حدود ۲۰ بیمار را با عشق و علاقه‌ای که به مناطق محروم به خصوص مردم زادگاهم دارم، به طور رایگان عمل می‌کنم.» این را مردی که می‌خواهد آقای جراحی ایران نام بگیرد، می‌گوید و می‌افزاید: «۳ روز از هر ماه به مسجد سلیمان و روستاها و مناطق عشایری اطراف این شهر سفر می‌کنم و بیماران را ویزیت می کنم و اگر احتیاج باشد آنها را به تهران انتقال می‌دهم.» وی در گفتگو با «راه مردم» معجزاتی را که در حین عمل جراحی دیده، روایت می‌کند.

او که در سن ۲۹ سالگی فارغ التحصیل جراحی مغز و اعصاب شده است، در حال حاضر در بیمارستان لقمان، هتل بیمارستان گاندی، بیمارستان شرکت نفت مشغول به فعالیت بوده و علاقه بسیاری به کار خود دارد.

دکتر جباری البته یک خبر خوش نیز دارد:«اگر امروز کسی سکته مغزی کند کجا می‌تواند مراجعه کند؟ به هر بیمارستانی که مراجعه کند فقط در بخش «آی سی یو» بستری می‌شود اما با راه اندازی مجهزترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه در ایران ، این دغدغه نیز امسال به طور کامل رفع خواهد شد. حال گفتگوی «راه مردم» با وی را در ادامه بخوانید:

تاکنون چند عمل انجام دادید؟

از زمان فارغ‌التحصیلی تاکنون ۷ هزار عمل جراحی داشتم. در این جراحی ها دوست و همکارم آقای معدنچی که عکاس حرفه ای است در تمام عمل هایم حضور دارد. تمام عکس‌ها را جمع آوری کرده و تعدادی از آنها را به سمتی می برند که مقالات علمی تهیه کنند. هر ماه حدودا بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ عمل جراحی انجام می دهم.

همه این ۷ هزار عمل جراحی موفیت آمیز بوده است؟

تاکنون موفقیت آمیز بوده و اتفاق خاصی رخ نداده و همه اینها از لطف خداست. در واقع، تمامی عمل های جراحی از کوچکترین تا بزرگترین به لطف خدا موفقیت آمیز بوده است.

آقای دکتر، تاکنون عمل سختی انجام داده‌اید که بگویید به خواست خدا و عنایت او با موفقیت صورت گرفته است؟

همیشه که چاقوی جراحی به دست می‌گیرم با نام خدا کارم را آغاز می کنم. اعتقاد دارم که ما وسیله ایم و شفا دهنده خداست. به همین خاطر خداوند همیشه لطف و محبت خود را شامل حالم کرده و احساس می کنم در تمامی عمل‌هایم خدا عنایت می کند.

از زمانی که دانشجو بودم تاکنون حدود ۱۲ سال است؛ ۳ روز از هر ماه به زادگاهم؛ مسجد سلیمان می روم و به یک مرکز خیریه سر می‌زنم. همچنین به روستاها و مناطق عشایری اطراف شهر سفر می‌کنم و بیماران را ویزیت می کنم و اگر احتیاج باشد آنها را به تهران انتقال می‌دهم.

هر ماه حدود ۲۰ بیمار را با عشق و علاقه‌ای که به مناطق محروم به خصوص مردم زادگاهم دارم به طور رایگان عمل می‌کنم. در این میان لطف خدا را در سایر جراحی ها دیدم.

از برخی معجزاتی که در عمل جراحی دیدید، روایت کنید؟

روزی ام آر ای یک خانم را آوردند و گفتند نابینا شده و دست و پایش حرکت نمی کند. او تومور بزرگ مغزی خوش خیم در سر داشت و در فقر کامل به سر می برد. ام آر آی او را دیدم گفتند ۵ سال گذشته است و در طول ۵ سال این تومور بسیار بزرگ شده بود و فقر تنها علتی بود که این زن تا آن زمان معلاجه نشده بود. همان روز براساس هماهنگی هایی که صورت گرفت این خانم از مسجد سلیمان به تهران انتقال داده شد. از این اتفاق چندین سل می گذرد. زمانی که مریض را عمل کردیم نیمی از جمجمه او را تومور تشکیل داده بود. سرانجام این زن عمل شد و حدود یک ماه در بیمارستان بود. بینایی او کامل نیست اما حالا می بیند و راه می رود. مانند این موارد آنقدر زیاد است که در زندگی کاری ام رخ داده و تاکنون هر چه دارم از دعای مردم است.

آیا هیچ وقت نخواستید برای ادامه کار به خارج از کشور بروید؟

من در ۱۴ سالگی دیپلم گرفتم. در دبیرستان تیزهوشان شیخ انصاری درس خواندم و در المپیادها مقام کشوری کسب کردم و آن زمان موقعیت اینکه به خارج از کشور بروم فراهم شد اما مسائل عاطفی خانوادگی هیچ گاه اجازه نداد که حتی به این موضوع فکر کنم. تاکنون یک لحظه به این موضوع فکر نکردم که جایی غیر از ایران باشم.

به اعتقاد من خدا به هر پزشکی استعدادی خاصی بخشیده داده و پزشک باید هنر و علمی که در اختیار دارد را به مردم سرزمین خودش هدیه دهد. مسائلی در روابط عاطفی بین بیمار و پزشک که با پول قابل قیاس نیست.

به نظر شما، الان بیمارستان‌های دولتی و خصوصی در چه وضعیتی قرار دارند؟

در بیمارستان‌های دولتی خصوصا در سال‌های اخیر روند خوبی را در بازسازی بیمارستان‌ها و تجهیزشان شاهد بودیم. خوشبختانه بودجه‌های خوبی به بیمارستان‌ها تعلق گرفت. حتی یکسری از امکاناتی که در بیمارستان‌های دولتی وجود دارد در بیمارستان‌های خصوصی نیست. بیمارستان‌های دولتی و دانشگاهی خاص از بیمارستان‌های خصوصی پیشی گرفته و گاهی امکانات اتاق عملشان بهتر است. منتها تنها امکانات ملاک نیست بلکه نوع رسیدگی و نوع برخورد و تامین مسائل روحی و عاطفی بیمار نیز بسیار حائز اهمیت است؛ مواردی که در رضایتمندی بیمار تاثیر دارد. به اعتقاد بنده، بخش دولتی در این قسمت بسیار ضعیف عمل کرده است.

به عنوان مثال بیمارستان گاندی یکی از بیمارستان‌های خصوصی بسیار خوب است که یکی از ویژگی های آن این است که از امکاناتی مثل هتل برخوردار است، ضمن اینکه امکاناتی برای همراهان مریض فراهم ساخته است. هتل بیمارستان گاندی، اولین ساختاری است که در تلفیق نظام سلامت و گردشگری ایجاد شده و جزء مجموعه‌های گردشگری در سال ۹۴ مصوب هیات دولت شده به شمار می رود که البته در حال حاضر ثبت ضوابط و شکل‌گیری آن طی می‌شود.

از دیگر ویژگی‌های نخستین هتل بیمارستان خاورمیانه و ایران بگویید؟

هتل بیمارستان گاندی این ویژگی را دارد که به جز تخت‌های بستری و حالت بیمارستانی خود، مکانی را برای گذراندن دوره نقاهت بیمار(پس از جراحی ها و قبل از آن) در نظر گرفته و امکان اقامت همراهان را نیز فراهم کرده است که رضایتمندی بالای بیماران را به همراه داشته است؛ خصوصا برای بیمارانی که از راههای طولانی به تهران می آیند.

در مجموعه هتل بیمارستان گاندی یکسری از رشته‌های فوق تخصصی به طور خاص با توجه به توانمندی سهامداران و پزشکانی وجود دارد. در این میان، هیات مدیره در حال شکل ‌گیری برخی بخش‌ها به صورت خاص تر است. به عنوان مثال در بخش‌های سلتراپی یا سلول درمانی، رادیوتراپی ، قلب و کلینیک پوست و زیبایی، گاندی تنها بیمارستان خصوصی است که امکانات خاصی را به همت اساتید دانشگاهی که در این بیمارستان مشغول هستند، دارد.

در قسمت علوم اعصاب شاید برای اولین بار در کشور مجموعه بسیار قوی را در نظر داریم که در حال شکل‌گیری است که تمامی زیر شاخه های علوم اعصاب که شامل جراحی مغز و اعصاب، داخلی مغزو اعصاب ، سایکولوژی(روانپزشک) را در بر می‌گیرد.

مامی بخش‌ها را به طور کامل قوی و مجزا در حال تکمیل است. به عنوان مثال در بخش تلفیق نورولوژی و جراحی اعصاب برای اولین قدم در این زمینه مرکز درمانی سکته های حادمغزی در حال شکل گیری است، به طوری که هر فردی که سکته کند اگر زیر ۶ ساعت به آن مرکز مراجعه کند، درمان‌های خاص برای او انجام خواهد شد. در این درمان‌ها لخته از رگ آزاد می شود و اگر نشد با آنژیوگرافی آن لخته را از رگ خارج می‌کنیم.

در ایران هنوز به طور جدی و منسجم چنین مجموعه ای وجود ندارد. به طور مثال در حوزه بیماری‌های تشنج و ستون فقرات ،. بیماری‌های حرکتی مانند پارکینسون ، جراحی پارکینسون، جراحی های تشنج نیز مجموعه ای مشغول فعالیت نیست. این مجموعه ها باید به صورت بسیار کامل و مفصل ایجاد شود. فکر می کنم زمانی که به طور کامل شکل بگیرد، قوی ترین مرکز علوم اعصاب خاورمیانه خواهد بود.

هر شخصی زمانی موفق خواهد بود که آن کارش را با تمام وجود و با عشق انجام دهد. زمانی که هدف مشخص شده باشد و به سمتش حرکت کنیم دیگر موانعی را بر سر راه خود نمی بینیم. بنده به عنوان کوچکترن عضو جامعه علوم اعصاب ایران هدف بزرگی را ترسیم کردم و شبانه روز کار می کنم و زحمت می کشم که این اتفاق بیفتد.

در پایان اگر ناگفته ای باقی مانده بفرمائید؟

خدا را شاهد می گیرم که تمام هدفم خدمت به مردم سرزمینم است. اگر امروز کسی سکته مغزی کند کجا می‌تواند مراجعه کند؟ به هر بیمارستانی که مراجعه کند فقط در آی سی یو بستری می‌شود. ان شاالله در سال ۹۵ این مرکز تکمیل خواهیم کرد و از اینکه به مردم در این مجموعه خدمت می‌کنیم لذت می بریم

روایت تکان دهنده از هفت هزار جراحی در چهار سال

دانلود سرا

روایت توکلی از ظلم پزشکان به کارکنان بهداشت و درمان!

روایت توکلی از ظلم پزشکان به کارکنان بهداشت و درمان!

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، احمد توکلی درباره نامه دبیرکل خانه پرستار به وزیر اقتصاد و دارایی درباره پرداخت‌های چند 100 میلیون تومانی در وزارت بهداشت، اظهار داشت: متاسفانه باید گفت این دریافتی‌ها وجود دارد زیرا نظارت و کنترلی بر پرداختی‌ها وجود ندارد؛ از سویی دیگر قانون مدیریت خدمات کشوری اختیاراتی را برای برخی از مدیران قائل شده که اگرچه معقول است اما گاهی از آن سوء استفاده می‌شود.

نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر در مجلس شورای اسلامی، با بیان اینکه در حوزه سلامت تعرفه‌ها به شکل نامتعارف افزایش پیدا کرده است، ادامه داد: به همین دلیل برخی پزشکان دریافتی‌های زیادی دارند که این ظلم بزرگی به دیگر کارکنان بهداشت و درمان است.

توکلی با یادآوری 2 نامه ارسالی به رئیس جمهور و وزیر بهداشت و درمان، تصریح کرد: این نامه که به امضای چند نماینده مجلس از جمله آقایان نادران، بحرینی و قادری رسید هشداری بود که در بخش بهداشت و درمان دریافتی‌های غیرمتعارف وجود دارد.

وی تاکید کرد: البته دریافت‌های غیرمتعارف فقط در حوزه سلامت نیست بلکه در وزارت صنعت، معدن و تجارت، بیمه‌ها و بانک‌ها نیز وجود دارد که دولت باید به آن توجه ویژه کند تا تبعیض‌های فاحش کاهش یابد.

توکلی با انتقاد از افزایش بی حساب و کتاب دریافتی پزشکان و متخصصان، یادآور شد: تعرفه‌ها باید کاهش پیدا کند چرا باید متخصصی به نام دریافت کارانه حقوقش به میلیون ها تومان برسد؟ هر نوع دریافتی باید حساب و کتاب داشته باشد؛ در این زمینه ضرورت دارد تعرفه ها کمی پایین تر بیاید و در مقابل تعرفه های پرستاران افزایش یابد.

عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی، گفت: دریافتی‌های غیرمتعارف در حوزه سلامت بر اساس قانون نبوده زیرا مصوبه مجلس نیست بلکه تصمیم وزارت بهداشت است که درقالب کارانه به پزشکان می‌دهند که باید وزارت بهداشت آن را اصلاح کند.

به گزارش خانه ملت، دبیرکل خانه پرستار در نامه‌ای خطاب به طیب‌نیا وزیر امور اقتصادی و دارایی با اشاره به پرداخت حقوق‌های چند 10 و گاهی چند 100 میلیون تومانی در وزارت بهداشت از وی خواست تا به سیستم غیرقابل دسترسی پرداخت‌های این وزارتخانه ورود کند.

روایت توکلی از ظلم پزشکان به کارکنان بهداشت و درمان!

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، احمد توکلی درباره نامه دبیرکل خانه پرستار به وزیر اقتصاد و دارایی درباره پرداخت‌های چند 100 میلیون تومانی در وزارت بهداشت، اظهار داشت: متاسفانه باید گفت این دریافتی‌ها وجود دارد زیرا نظارت و کنترلی بر پرداختی‌ها وجود ندارد؛ از سویی دیگر قانون مدیریت خدمات کشوری اختیاراتی را برای برخی از مدیران قائل شده که اگرچه معقول است اما گاهی از آن سوء استفاده می‌شود.

نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر در مجلس شورای اسلامی، با بیان اینکه در حوزه سلامت تعرفه‌ها به شکل نامتعارف افزایش پیدا کرده است، ادامه داد: به همین دلیل برخی پزشکان دریافتی‌های زیادی دارند که این ظلم بزرگی به دیگر کارکنان بهداشت و درمان است.

توکلی با یادآوری 2 نامه ارسالی به رئیس جمهور و وزیر بهداشت و درمان، تصریح کرد: این نامه که به امضای چند نماینده مجلس از جمله آقایان نادران، بحرینی و قادری رسید هشداری بود که در بخش بهداشت و درمان دریافتی‌های غیرمتعارف وجود دارد.

وی تاکید کرد: البته دریافت‌های غیرمتعارف فقط در حوزه سلامت نیست بلکه در وزارت صنعت، معدن و تجارت، بیمه‌ها و بانک‌ها نیز وجود دارد که دولت باید به آن توجه ویژه کند تا تبعیض‌های فاحش کاهش یابد.

توکلی با انتقاد از افزایش بی حساب و کتاب دریافتی پزشکان و متخصصان، یادآور شد: تعرفه‌ها باید کاهش پیدا کند چرا باید متخصصی به نام دریافت کارانه حقوقش به میلیون ها تومان برسد؟ هر نوع دریافتی باید حساب و کتاب داشته باشد؛ در این زمینه ضرورت دارد تعرفه ها کمی پایین تر بیاید و در مقابل تعرفه های پرستاران افزایش یابد.

عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی، گفت: دریافتی‌های غیرمتعارف در حوزه سلامت بر اساس قانون نبوده زیرا مصوبه مجلس نیست بلکه تصمیم وزارت بهداشت است که درقالب کارانه به پزشکان می‌دهند که باید وزارت بهداشت آن را اصلاح کند.

به گزارش خانه ملت، دبیرکل خانه پرستار در نامه‌ای خطاب به طیب‌نیا وزیر امور اقتصادی و دارایی با اشاره به پرداخت حقوق‌های چند 10 و گاهی چند 100 میلیون تومانی در وزارت بهداشت از وی خواست تا به سیستم غیرقابل دسترسی پرداخت‌های این وزارتخانه ورود کند.

روایت توکلی از ظلم پزشکان به کارکنان بهداشت و درمان!

سپهر نیوز

روایت نصیریان از معضلات سینمای ایران

روایت نصیریان از معضلات سینمای ایران

به گزارش جهان،، علی نصیریان بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون در خصوص وظایف بازیگر حرفه‌ای در سینما گفت: کار ما یک مقررات و ضوابطی دارد که متاسفانه این ضوابط برای بسیاری از اهالی این حرفه زیاد روشن نیست و به نظرم در عین اینکه بازیگر باید در اختیار کارگردان و گروه قرار بگیرد؛ می‌تواند به عنوان آدمی خلاق و صاحب‌نظر باشد و روی گریم، دیالوگ، لباس، اجرا، سکانس و … اظهار نظر کند. البته این اظهار نظر به معنای دخالت کردن نیست بلکه در راستای همکاری کردن برای تولید کاری باکیفیت است.

وی افزود: درست است که کار مولف و کارگردان سازندگی است اما فیلمسازی کاری گروهی به حساب می‌‌آید. در نتیجه بازیگر نیز بر اساس قوانین و ضوابط تعیین شده می‌تواند نظر بدهد و ناراضی بودن خود را در قالب گفتگو بیان کند و فیلمساز نیز باید پذیرا باشد.

بازیگر سریال «شهرزاد» ادامه داد: بازیگر باید در اختیار کارگردان و گروه باشد؛ اما فیلمساز نباید به خاطر فشار کاری 24 ساعته از بازیگر کار بخواهد. ما نیز باید مانند همه حرفه‌ها هشت ساعت کاری داشته باشیم و در جای مناسب کار کنیم. اگر قرار است در شرایط سخت کار کنیم، شرایط باید قابل تحمل باشد. در غیر این صورت در ابتدا باید به نظام حرفه‌ای فکر کنیم؛ نظامی که هنوز از آن خبری نیست.

بازیگر سینمایی «گاو» اضافه کرد: زمانی که از نظام صحبت می‌کنیم پای مقایسه به میان می‌آید. به عنوان نمونه در نظام پزشکی شخصی که می‌خواهد پزشک شود، باید در ابتدا از یک مشخصات تحصیلی خاصی در این رابطه برخوردار باشد تا در آزمون شرکت کند. بعد از قبولی به دانشگاهی که باید برود، می‌رود تا جایی که برای به دست آوردن تخصص سلسله مراتبی را طی می‌کند. با بیان این قیاس به اینجا می‌رسیم که آیا در حوزه فرهنگ که موضوع بحث ماست نظام پیشرفته‌ای وجود دارد؟ آیا از کشورهای پیشرفته الگوبرداری می‌شود؟ مدیران این بخش تا چه حد کاربلد و آشنا به امور هستند؟

نصیریان در بخش پایانی صحبت‌های خود خاطرنشان کرد: ما از نظر فرهنگی خودمان را با خودمان مقایسه می کنیم اما به جهت تشکیلاتی و اداری باید به دیگران رجوع کنیم و تجربه‌های مثبت آنها را به کار گیریم. در این صورت می‌توانیم بازیگر و دیگر عوامل را در اختیار بگیریم و طبق ضوابط از آنها کار و فعالیت بخواهیم در غیر این صورت اتفاق خاصی نخواهد افتاد.

منبع: باشگاه خبرنگاران

 

روایت نصیریان از معضلات سینمای ایران

به گزارش جهان،، علی نصیریان بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون در خصوص وظایف بازیگر حرفه‌ای در سینما گفت: کار ما یک مقررات و ضوابطی دارد که متاسفانه این ضوابط برای بسیاری از اهالی این حرفه زیاد روشن نیست و به نظرم در عین اینکه بازیگر باید در اختیار کارگردان و گروه قرار بگیرد؛ می‌تواند به عنوان آدمی خلاق و صاحب‌نظر باشد و روی گریم، دیالوگ، لباس، اجرا، سکانس و … اظهار نظر کند. البته این اظهار نظر به معنای دخالت کردن نیست بلکه در راستای همکاری کردن برای تولید کاری باکیفیت است.

وی افزود: درست است که کار مولف و کارگردان سازندگی است اما فیلمسازی کاری گروهی به حساب می‌‌آید. در نتیجه بازیگر نیز بر اساس قوانین و ضوابط تعیین شده می‌تواند نظر بدهد و ناراضی بودن خود را در قالب گفتگو بیان کند و فیلمساز نیز باید پذیرا باشد.

بازیگر سریال «شهرزاد» ادامه داد: بازیگر باید در اختیار کارگردان و گروه باشد؛ اما فیلمساز نباید به خاطر فشار کاری 24 ساعته از بازیگر کار بخواهد. ما نیز باید مانند همه حرفه‌ها هشت ساعت کاری داشته باشیم و در جای مناسب کار کنیم. اگر قرار است در شرایط سخت کار کنیم، شرایط باید قابل تحمل باشد. در غیر این صورت در ابتدا باید به نظام حرفه‌ای فکر کنیم؛ نظامی که هنوز از آن خبری نیست.

بازیگر سینمایی «گاو» اضافه کرد: زمانی که از نظام صحبت می‌کنیم پای مقایسه به میان می‌آید. به عنوان نمونه در نظام پزشکی شخصی که می‌خواهد پزشک شود، باید در ابتدا از یک مشخصات تحصیلی خاصی در این رابطه برخوردار باشد تا در آزمون شرکت کند. بعد از قبولی به دانشگاهی که باید برود، می‌رود تا جایی که برای به دست آوردن تخصص سلسله مراتبی را طی می‌کند. با بیان این قیاس به اینجا می‌رسیم که آیا در حوزه فرهنگ که موضوع بحث ماست نظام پیشرفته‌ای وجود دارد؟ آیا از کشورهای پیشرفته الگوبرداری می‌شود؟ مدیران این بخش تا چه حد کاربلد و آشنا به امور هستند؟

نصیریان در بخش پایانی صحبت‌های خود خاطرنشان کرد: ما از نظر فرهنگی خودمان را با خودمان مقایسه می کنیم اما به جهت تشکیلاتی و اداری باید به دیگران رجوع کنیم و تجربه‌های مثبت آنها را به کار گیریم. در این صورت می‌توانیم بازیگر و دیگر عوامل را در اختیار بگیریم و طبق ضوابط از آنها کار و فعالیت بخواهیم در غیر این صورت اتفاق خاصی نخواهد افتاد.

منبع: باشگاه خبرنگاران

 

روایت نصیریان از معضلات سینمای ایران

آپدیت نود 32 یوزر و پسورد

دانلود فیلم جدید

تنافی روایت انتظار الفرج با تعدّی اولوالامر

تنافی روایت انتظار الفرج با تعدّی اولوالامر

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: به رؤسای کشورهای اسلامی با این که روایت «افضل الاعمال، انتظارُ الفرجِ»(1) (بهترین اعمال، انتظار فرج است) به نقل عامّه هم ثابت است، چگونه ممکن است حکومت و سیادت روسای کشورهای اسلامی، اولوا الامر باشند؟!
اگر چنین است، فَرَج، موجود و حاصل است، دیگر انتظار فرج برای چه، آیا با وجود این همه فرج باز هم فرج می‌خواهیم؟! پس «انتظار الفرج» یعنی چه؟!

1- بحارالانوار، ج75، ص 208؛ کشف الغمه، ج2، ص 207.
کتاب در محضر حضرت آیت ا…. العظمی بهجت – ص 61

تنافی روایت انتظار الفرج با تعدّی اولوالامر

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: به رؤسای کشورهای اسلامی با این که روایت «افضل الاعمال، انتظارُ الفرجِ»(1) (بهترین اعمال، انتظار فرج است) به نقل عامّه هم ثابت است، چگونه ممکن است حکومت و سیادت روسای کشورهای اسلامی، اولوا الامر باشند؟!
اگر چنین است، فَرَج، موجود و حاصل است، دیگر انتظار فرج برای چه، آیا با وجود این همه فرج باز هم فرج می‌خواهیم؟! پس «انتظار الفرج» یعنی چه؟!

1- بحارالانوار، ج75، ص 208؛ کشف الغمه، ج2، ص 207.
کتاب در محضر حضرت آیت ا…. العظمی بهجت – ص 61

تنافی روایت انتظار الفرج با تعدّی اولوالامر

یوزرنیم و پسورد نود 32 ورژن 8

بازی