چرا وقایع ناگوار در فضای مجازی تبدیل به طنز میشود/ مصیبت شو!
گروه فرهنگی جهان نیوز، مهدی مطلق: 10 سال پیش حوادث را تنها میشد از صفحه حوادث روزنامهها و سایتهای خبری دنبال کرد. صفحه حوادث مخاطبان خاصی داشت، عدهای تنها هدفشان از خرید روزنامهها، گشت و گذار در صفحه حوادث بود، امروز اما وقتی حادثهای رخ میدهد، سوژههای خبری صفحه حوادث به صورت حداکثری در اختیار مخاطبان عام شبکههای مجازی قرار میگیرد، مخاطبانی که حوادث را نه از سر علاقه، بلکه به طور اتفاقی و در حال گشت و گذار در کانالهای خبری یا کانالهای طنز میبینند.
کانالهای زیادی وجود دارند که همواره پس از یک رویداد شاهد پیامهای متواتر طنز نسبت به آن واقعه در این کانالها هستیم. حادثهای که در این چند روزه تبدیل به سوژه طنز کانالهای تلگرامی شده است، حادثه مرگ پیرمردی ۶۶ ساله است که یک رپر زیرزمینی، در این پرونده متهم است. رپری که با رپ اجتماعی خود هواداران زیادی پیدا کرده است. بازنمایی معنایی این قتل، مانند بیشتر حوادث ناگوار و جدی، این روزها رنگ و بویی طنز به خود گرفته است. پرسش اصلی اما این است که چگونه یک حادثه تلخ، تبدیل به یک سوژه طنز میشود؟ و اینکه آیا ژن ایرانی با طنازی پیوند خورده است؟ اساسا پیدا کردن پاسخ دقیق چنین سوالاتی، نیازمند فهم روند کنشهای اجتماعی افراد است، کنشهایی که تا قبل از فراگیر شدن فضای مجازی، در بستر فضای حقیقی جلوه پیدا میکرد. ماهیت فضای مجازی که قرار بود روند زندگی را برای انسان مدرن تسهیل کند، امروز فارغ از راحتتر کردن یا نکردن امور مردم، تبدیل به متن زندگی روزمره مردم ما شده است. سخن گفتن از یک ماجرای تلخ، تنها زمانی میتواند به شیوهای طنز بروز داشته باشد که دیگر آن حادثه برای ما تلخ نباشد، بلکه تبدیل به سوژهای میشود که میتواند چند ماهیت داشته باشد، هم میتواند ماهیتی تلخ داشته باشد و هم میتواند ماهیتی طنز داشته باشد و این قضیه بیشتر از آنکه، به ژن طناز ایرانیها بازگردد، به ماهیت فضای مجازی بازمیگردد که خود برساختهای از دنیای مدرن است. وقتی از دنیای مدرن صحبت میکنیم، یعنی دقیقا داریم از مفهومی صحبت میکنیم که ماهیتش پذیرش تکثر است. مفهومی که هیچگاه وحدتپذیر نیست و این مهمترین چیزی است که گفتمان مدرن را تا امروز سرپا نگه داشته است. نوع مواجهه جامعه ایران با پدیدههای مدرن، همیشه مانند یک تصادف غیرمنتظره بوده است، تصادفی که ما از رخدادنش آگاهی نداریم و خودمان را برای مواجههاش آماده نکردهایم و وقتی این تصادف رخ میدهد، آنچنان برایمان غیرمنتظره است که فرصت تفکر را از ما سلب میکند. فضای مجازی و به صورت خاص شبکههای اجتماعی نیز به عنوان پدیدههایی مدرن، آنچنان ناگهانی وارد جامعه ما شد که نتوانستیم درباره نوع مواجهه خود با آن تامل کنیم و موقعی که کاملا درگیرش شدیم، آنگاه به فکر فرو رفتیم و درباره ماهیت و کارکردش تامل کردیم. البته این تامل نیز به راحتی امکانپذیر نیست، چون زیست ما اکنون مجازی شده و ذهنیت ما به صورت ناخودآگاه از این فضا تاثیر پذیرفته و این یعنی ما نمیتوانیم به آسانی درباره چیزی که در آن غوطهوریم، قضاوت درستی داشته باشیم. خواسته یا ناخواسته ما درگیر شبکههای اجتماعی شدهایم و با وجود آنکه از مضراتش در وجوه مختلف زندگیمان آگاهی داریم، نمیتوانیم روزی را تصور کنیم که دیگر خبری از تلگرام، اینستاگرام یا توییتر نباشد، همانطور که نمیتوانیم روزی را بدون موبایل و اتومبیل تصور کنیم. وقتی یک ماهیت متکثر و وحدت ناپذیر به بخشی از زندگی روزمره ما تبدیل میشود، ناگزیر باید بپذیریم که حد و مرزهای اخلاقی، عرفی، سیاسی، مذهبی و… اعتبار خودشان را از دست میدهند. مثلا ما میدانیم که در ایام محرم، در کانالی که عقاید مذهبی ما به سخره گرفته میشود و شاید حتی مدتی از آن کانال خارج شویم اما مدتی بعد بنا به دلایل همیشگی، به عضویت آن کانال درمیآییم و این یعنی ما این «بیمرزی» را پذیرفتهایم. بیمرزیای که بدون هیچ عقیده، مکتب یا ایدئولوژیای، به تمام مکاتب و عقاید میتازد و ما جز پذیرش آن چارهای نداشتهایم. ماجرای قتل پیرمرد ۶۶ ساله بیش از آنکه نمودی تلخ داشته باشد، به صورت طنز بازنمایی میشود و این بخشی از حقیقت جامعه ما است، حقیقتی که پذیرش «بیمرزی» برایش تبدیل به یک عادت روزمره شده است، عادتی که روز به روز درون افراد جامعه نهادینهتر میشود و این امر به معنای این است که جامعه روز به روز بیشتر به سمت بحرانهای اخلاقی کشیده میشود. بحرانهایی که مهمترین ویژگیشان، نسبیگرایی است و عاقبت نسبیگرایی، پوچانگاری است. شاید کلید فهم رخدادهایی شبیه ماجرای بنیتا در همین پوچگرایی باشد که ریشهاش در عدم مرزبندی ما با پدیدههای مدرنی است که روز به روز، سادهتر از قبل آنها را وارد زندگی خود میکنیم. اینکه انگیزه حمید صفت از انجام آن کار چه بوده، برای ما مهم نیست، آنچه مهم است، اینکه بازنمایی این واقعه، حقیقت را ذبح میکند یا به صورت طنز، آن عمل را بیاعتبار میکند یا با واکنشهای احساسی ناشی از سلبریتیزدگی، عمل آن فرد را توجیه میکند و این یعنی رواج بیمرزی پدیدهها و بیاعتبار شدن حقیقت و اخلاق. |
چرا وقایع ناگوار در فضای مجازی تبدیل به طنز میشود/ مصیبت شو!
گروه فرهنگی جهان نیوز، مهدی مطلق: 10 سال پیش حوادث را تنها میشد از صفحه حوادث روزنامهها و سایتهای خبری دنبال کرد. صفحه حوادث مخاطبان خاصی داشت، عدهای تنها هدفشان از خرید روزنامهها، گشت و گذار در صفحه حوادث بود، امروز اما وقتی حادثهای رخ میدهد، سوژههای خبری صفحه حوادث به صورت حداکثری در اختیار مخاطبان عام شبکههای مجازی قرار میگیرد، مخاطبانی که حوادث را نه از سر علاقه، بلکه به طور اتفاقی و در حال گشت و گذار در کانالهای خبری یا کانالهای طنز میبینند.
کانالهای زیادی وجود دارند که همواره پس از یک رویداد شاهد پیامهای متواتر طنز نسبت به آن واقعه در این کانالها هستیم. حادثهای که در این چند روزه تبدیل به سوژه طنز کانالهای تلگرامی شده است، حادثه مرگ پیرمردی ۶۶ ساله است که یک رپر زیرزمینی، در این پرونده متهم است. رپری که با رپ اجتماعی خود هواداران زیادی پیدا کرده است. بازنمایی معنایی این قتل، مانند بیشتر حوادث ناگوار و جدی، این روزها رنگ و بویی طنز به خود گرفته است. پرسش اصلی اما این است که چگونه یک حادثه تلخ، تبدیل به یک سوژه طنز میشود؟ و اینکه آیا ژن ایرانی با طنازی پیوند خورده است؟ اساسا پیدا کردن پاسخ دقیق چنین سوالاتی، نیازمند فهم روند کنشهای اجتماعی افراد است، کنشهایی که تا قبل از فراگیر شدن فضای مجازی، در بستر فضای حقیقی جلوه پیدا میکرد. ماهیت فضای مجازی که قرار بود روند زندگی را برای انسان مدرن تسهیل کند، امروز فارغ از راحتتر کردن یا نکردن امور مردم، تبدیل به متن زندگی روزمره مردم ما شده است. سخن گفتن از یک ماجرای تلخ، تنها زمانی میتواند به شیوهای طنز بروز داشته باشد که دیگر آن حادثه برای ما تلخ نباشد، بلکه تبدیل به سوژهای میشود که میتواند چند ماهیت داشته باشد، هم میتواند ماهیتی تلخ داشته باشد و هم میتواند ماهیتی طنز داشته باشد و این قضیه بیشتر از آنکه، به ژن طناز ایرانیها بازگردد، به ماهیت فضای مجازی بازمیگردد که خود برساختهای از دنیای مدرن است. وقتی از دنیای مدرن صحبت میکنیم، یعنی دقیقا داریم از مفهومی صحبت میکنیم که ماهیتش پذیرش تکثر است. مفهومی که هیچگاه وحدتپذیر نیست و این مهمترین چیزی است که گفتمان مدرن را تا امروز سرپا نگه داشته است. نوع مواجهه جامعه ایران با پدیدههای مدرن، همیشه مانند یک تصادف غیرمنتظره بوده است، تصادفی که ما از رخدادنش آگاهی نداریم و خودمان را برای مواجههاش آماده نکردهایم و وقتی این تصادف رخ میدهد، آنچنان برایمان غیرمنتظره است که فرصت تفکر را از ما سلب میکند. فضای مجازی و به صورت خاص شبکههای اجتماعی نیز به عنوان پدیدههایی مدرن، آنچنان ناگهانی وارد جامعه ما شد که نتوانستیم درباره نوع مواجهه خود با آن تامل کنیم و موقعی که کاملا درگیرش شدیم، آنگاه به فکر فرو رفتیم و درباره ماهیت و کارکردش تامل کردیم. البته این تامل نیز به راحتی امکانپذیر نیست، چون زیست ما اکنون مجازی شده و ذهنیت ما به صورت ناخودآگاه از این فضا تاثیر پذیرفته و این یعنی ما نمیتوانیم به آسانی درباره چیزی که در آن غوطهوریم، قضاوت درستی داشته باشیم. خواسته یا ناخواسته ما درگیر شبکههای اجتماعی شدهایم و با وجود آنکه از مضراتش در وجوه مختلف زندگیمان آگاهی داریم، نمیتوانیم روزی را تصور کنیم که دیگر خبری از تلگرام، اینستاگرام یا توییتر نباشد، همانطور که نمیتوانیم روزی را بدون موبایل و اتومبیل تصور کنیم. وقتی یک ماهیت متکثر و وحدت ناپذیر به بخشی از زندگی روزمره ما تبدیل میشود، ناگزیر باید بپذیریم که حد و مرزهای اخلاقی، عرفی، سیاسی، مذهبی و… اعتبار خودشان را از دست میدهند. مثلا ما میدانیم که در ایام محرم، در کانالی که عقاید مذهبی ما به سخره گرفته میشود و شاید حتی مدتی از آن کانال خارج شویم اما مدتی بعد بنا به دلایل همیشگی، به عضویت آن کانال درمیآییم و این یعنی ما این «بیمرزی» را پذیرفتهایم. بیمرزیای که بدون هیچ عقیده، مکتب یا ایدئولوژیای، به تمام مکاتب و عقاید میتازد و ما جز پذیرش آن چارهای نداشتهایم. ماجرای قتل پیرمرد ۶۶ ساله بیش از آنکه نمودی تلخ داشته باشد، به صورت طنز بازنمایی میشود و این بخشی از حقیقت جامعه ما است، حقیقتی که پذیرش «بیمرزی» برایش تبدیل به یک عادت روزمره شده است، عادتی که روز به روز درون افراد جامعه نهادینهتر میشود و این امر به معنای این است که جامعه روز به روز بیشتر به سمت بحرانهای اخلاقی کشیده میشود. بحرانهایی که مهمترین ویژگیشان، نسبیگرایی است و عاقبت نسبیگرایی، پوچانگاری است. شاید کلید فهم رخدادهایی شبیه ماجرای بنیتا در همین پوچگرایی باشد که ریشهاش در عدم مرزبندی ما با پدیدههای مدرنی است که روز به روز، سادهتر از قبل آنها را وارد زندگی خود میکنیم. اینکه انگیزه حمید صفت از انجام آن کار چه بوده، برای ما مهم نیست، آنچه مهم است، اینکه بازنمایی این واقعه، حقیقت را ذبح میکند یا به صورت طنز، آن عمل را بیاعتبار میکند یا با واکنشهای احساسی ناشی از سلبریتیزدگی، عمل آن فرد را توجیه میکند و این یعنی رواج بیمرزی پدیدهها و بیاعتبار شدن حقیقت و اخلاق. |
چرا وقایع ناگوار در فضای مجازی تبدیل به طنز میشود/ مصیبت شو!