عبرت اغتشاشات برای “من” و “شما”
تجربه دولتیها؛
یکم. دولت فهمید اعتراضات کارگری و پابرهنه ها و یقه آبی ها شوخی نیست. کارد که به استخوان رسید پایان خط است.
دوم. فهمید که شوک درمانی در اقتصاد مثل افزایش ناگهانی قیمت بنزین بحران سازست و باید در این روش ها تجدید نظر کند.
سوم. متوجه شد که رهاسازی اقتصاد و بی اعتنائی به مطالبات مردم چه میزان بحران سازست.
چهارم. در نهایت اینکه خوی اشرافی گری در پاسخگوئی به مردم و بی اعتنائی به رشد فساد اقتصادی و حقوق های نجومی و غیره چه میزان در عصبانیت مردم سهم دارد.
تجربه حاکمیتی؛
یکم. نسل شبکه های اجتماعی با هویت ۴۰ تکه راباید شناخت. نباید از ابعاد زندگی توهمی و متهورانه در شبکه های اجتماعی غافل بود.
دوم. متوجه شدیم سیاست بایکوت که در روزهای اول توسط رسانه ملی پی گیری می شد، چقدر ناکارآمد است و اینکه بجای مدیریت بر “جهل عمومی”، سراغ مدیریت بر “افکار عمومی” رویم
سوم. اندازه تحرکات خالص ضدانقلاب در شهرها را برآورد کردیم. و البته ضعف مان در مواجهه با اغتشاشات در شهرهای کوچک را شناختیم.
چهارم. گرچه دولت مسوول مستقیم این اعتراضات است، اما بی اعتنائی عدلیه و مجلس به مطالبات مردم نیز در کاهش آستانه تحمل شان نسبت به مشکلات سهم مضاعف دارد.
تجربه اصلاحطلبها
یکم. اصلاح طلبان به شکل کم سابقه ای مجبور شدند با ضدانقلاب مرز بندی کنند. متوجه شدند که اعلام برائت از آشوب طلبان در پایان بحران چه میزان موثر است؛ آقای خاتمی این موضوع را بهتر متوجه شدند.
دوم. اصلاح طلبان فهمیدند تجمع غیرقانونی چقدر عوارض دارد. احتمالا الان مخالفت با برگزاری تجمعات غیرقانونی در سال 88 را بهتر متوجه می شوند.
سوم. فهمیدند که اهمیت مردم تنها پای صندوق رای نیست و باید از مطالبات اقتصادی آنها نیز حمایت کرد.
تجربه اصولگراها
یکم.فهمیدیم نقد دولت نباید به ناامیدی از دولت منجر شود. ناامیدی از این یا آن دولت، ناامیدی از نظام است.
دوم. اصولگراها احتمالا متوجه شدند که برگزاری راه پیمائی و اعتراضات در قانون اساسی یک اصل قابل اعتنا و راهگشاست و می توان از آن دفاع کرد.
سوم. دوقطبی انقلابی-ضدانقلابی یعنی اینکه مقابل ضدانقلاب ائتلاف کنیم و وحدت میان اصلاح طلب و اصولگرا برای تقابل با دشمن یک ضرورت است. این دشمنی نیز فقط امنیتی است. |
|
عبرت اغتشاشات برای “من” و “شما”
تجربه دولتیها؛
یکم. دولت فهمید اعتراضات کارگری و پابرهنه ها و یقه آبی ها شوخی نیست. کارد که به استخوان رسید پایان خط است.
دوم. فهمید که شوک درمانی در اقتصاد مثل افزایش ناگهانی قیمت بنزین بحران سازست و باید در این روش ها تجدید نظر کند.
سوم. متوجه شد که رهاسازی اقتصاد و بی اعتنائی به مطالبات مردم چه میزان بحران سازست.
چهارم. در نهایت اینکه خوی اشرافی گری در پاسخگوئی به مردم و بی اعتنائی به رشد فساد اقتصادی و حقوق های نجومی و غیره چه میزان در عصبانیت مردم سهم دارد.
تجربه حاکمیتی؛
یکم. نسل شبکه های اجتماعی با هویت ۴۰ تکه راباید شناخت. نباید از ابعاد زندگی توهمی و متهورانه در شبکه های اجتماعی غافل بود.
دوم. متوجه شدیم سیاست بایکوت که در روزهای اول توسط رسانه ملی پی گیری می شد، چقدر ناکارآمد است و اینکه بجای مدیریت بر “جهل عمومی”، سراغ مدیریت بر “افکار عمومی” رویم
سوم. اندازه تحرکات خالص ضدانقلاب در شهرها را برآورد کردیم. و البته ضعف مان در مواجهه با اغتشاشات در شهرهای کوچک را شناختیم.
چهارم. گرچه دولت مسوول مستقیم این اعتراضات است، اما بی اعتنائی عدلیه و مجلس به مطالبات مردم نیز در کاهش آستانه تحمل شان نسبت به مشکلات سهم مضاعف دارد.
تجربه اصلاحطلبها
یکم. اصلاح طلبان به شکل کم سابقه ای مجبور شدند با ضدانقلاب مرز بندی کنند. متوجه شدند که اعلام برائت از آشوب طلبان در پایان بحران چه میزان موثر است؛ آقای خاتمی این موضوع را بهتر متوجه شدند.
دوم. اصلاح طلبان فهمیدند تجمع غیرقانونی چقدر عوارض دارد. احتمالا الان مخالفت با برگزاری تجمعات غیرقانونی در سال 88 را بهتر متوجه می شوند.
سوم. فهمیدند که اهمیت مردم تنها پای صندوق رای نیست و باید از مطالبات اقتصادی آنها نیز حمایت کرد.
تجربه اصولگراها
یکم.فهمیدیم نقد دولت نباید به ناامیدی از دولت منجر شود. ناامیدی از این یا آن دولت، ناامیدی از نظام است.
دوم. اصولگراها احتمالا متوجه شدند که برگزاری راه پیمائی و اعتراضات در قانون اساسی یک اصل قابل اعتنا و راهگشاست و می توان از آن دفاع کرد.
سوم. دوقطبی انقلابی-ضدانقلابی یعنی اینکه مقابل ضدانقلاب ائتلاف کنیم و وحدت میان اصلاح طلب و اصولگرا برای تقابل با دشمن یک ضرورت است. این دشمنی نیز فقط امنیتی است. |
|
عبرت اغتشاشات برای “من” و “شما”