روایت امام خامنه‌ای ازشکست آمریکادرطبس

روایت امام خامنه‌ای ازشکست آمریکادرطبس

به گزارش جهان به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌‌ای، در آستانه سالروز شکست آمریکا در تجاوز به خاک جمهوری اسلامی ایران و حمله به طبس، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخش‌هایی از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را درباره این واقعه منتشر کرد. این سخنان مربوط به 1369/02/12 است.

برای شنیدن فایل صوتی بیانات رهبر انقلاب درباره شکست آمریکا در طبس اینجا کلیک کنید.

مروری بر گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب درباره واقعه‌ی طبس

اولین باری که دخالت نظامی در این مناطق انجام گرفت، سال 1359 بود که نیروهای امریکا به فرمان رئیس‌جمهور دمکرات، به قصد این‌که خود را به تهران برسانند، به طبس حمله‌ی نظامی کردند. البته از همان نیمه‌ی راه، جسدهای سیاه‌شده و جزغاله شده‌شان برگشت!عجیب است! کشور عزیز و ملت بزرگ و منطقه‌ی تاریخی ما، آزمایشگاه چه تجربه‌های بزرگی است. 69/08/28

رئیس جمهور آمریکا برای نجات این گروگانها [لانه جاسوسی] دست به حمله‌ی نظامیِ پنهانی و شبانه به ایران زد. جاسوسانشان را در اینجا بسیج کردند، مقدمات فراوانی فراهم کردند، آدم دیدند، جا دیدند، با هلیکوپتر و هواپیما حمله کردند، آمدند که طبس پیاده شوند و از آنجا بیایند و به خیال خودشان گروگان‌ها را خلاص کنند و ببرند؛ که آن ماجرای معروف طبس اتفاق افتاد، خدای متعال آبروی اینها را برد، هواپیماها و هلیکوپترهاشان آتش گرفت و مجبور شدند از همان طبس برگردند و بروند. 89/08/12

آنها دائم علیه جمهوری اسلامی و این ملت توطئه می‌کنند. البته سرشان هم دائم به سنگ می‌خورد؛ امّا ادب نمی‌شوند. یکی از رئیس جمهورهای امریکا، به داخل این کشور هلی‌کوپتر فرستاد و سر و کارش با توفان طبس، یعنی جنودِ غیبیِ الهی افتاد. اینها چه می‌گویند؟! می‌فهمند چه می‌کنند؟! می‌فهمند چرا؟! با کی مواجهند؟! این یاوه‌هایی که می‌گویند علیه کیست؟ جوابش با کیست؟ ملت ایران ملت بزرگ و نیرومندی است. ملت ایران ملت متّحد و بافرهنگی است. من تعجّب می‌کنم چرا اینها از گذشتگان خودشان و از این شانزده سال، عبرت نمی‌گیرند؟! دائم علیه جمهوری اسلامی و ملت و مسؤولین ایران یاوه‌گویی و دروغ‌پراکنی می‌کنند! سران و بزرگان آنها، دائم راجع به جزایر خلیج فارس، تسلیحات ایران، انرژی اتمی و سلاح شیمیایی دروغ پراکنی می‌کنند. اگر روزنامه‌ها بنویسند، آدم می‌گوید «خوب؛ روزنامه نگارند. برای نانشان مجبورند دروغ بگویند!» رؤسای مجلس و رئیس جمهورشان می‌گویند! انسان تعجّب می‌کند که چرا یک نظام، باید این قدر دچار انحطاط و نکبت معنوی شود، که به درون این مزبله دروغگویی بیفتد! 74/01/03

روایت امام خامنه‌ای ازشکست آمریکادرطبس

به گزارش جهان به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌‌ای، در آستانه سالروز شکست آمریکا در تجاوز به خاک جمهوری اسلامی ایران و حمله به طبس، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخش‌هایی از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را درباره این واقعه منتشر کرد. این سخنان مربوط به 1369/02/12 است.

برای شنیدن فایل صوتی بیانات رهبر انقلاب درباره شکست آمریکا در طبس اینجا کلیک کنید.

مروری بر گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب درباره واقعه‌ی طبس

اولین باری که دخالت نظامی در این مناطق انجام گرفت، سال 1359 بود که نیروهای امریکا به فرمان رئیس‌جمهور دمکرات، به قصد این‌که خود را به تهران برسانند، به طبس حمله‌ی نظامی کردند. البته از همان نیمه‌ی راه، جسدهای سیاه‌شده و جزغاله شده‌شان برگشت!عجیب است! کشور عزیز و ملت بزرگ و منطقه‌ی تاریخی ما، آزمایشگاه چه تجربه‌های بزرگی است. 69/08/28

رئیس جمهور آمریکا برای نجات این گروگانها [لانه جاسوسی] دست به حمله‌ی نظامیِ پنهانی و شبانه به ایران زد. جاسوسانشان را در اینجا بسیج کردند، مقدمات فراوانی فراهم کردند، آدم دیدند، جا دیدند، با هلیکوپتر و هواپیما حمله کردند، آمدند که طبس پیاده شوند و از آنجا بیایند و به خیال خودشان گروگان‌ها را خلاص کنند و ببرند؛ که آن ماجرای معروف طبس اتفاق افتاد، خدای متعال آبروی اینها را برد، هواپیماها و هلیکوپترهاشان آتش گرفت و مجبور شدند از همان طبس برگردند و بروند. 89/08/12

آنها دائم علیه جمهوری اسلامی و این ملت توطئه می‌کنند. البته سرشان هم دائم به سنگ می‌خورد؛ امّا ادب نمی‌شوند. یکی از رئیس جمهورهای امریکا، به داخل این کشور هلی‌کوپتر فرستاد و سر و کارش با توفان طبس، یعنی جنودِ غیبیِ الهی افتاد. اینها چه می‌گویند؟! می‌فهمند چه می‌کنند؟! می‌فهمند چرا؟! با کی مواجهند؟! این یاوه‌هایی که می‌گویند علیه کیست؟ جوابش با کیست؟ ملت ایران ملت بزرگ و نیرومندی است. ملت ایران ملت متّحد و بافرهنگی است. من تعجّب می‌کنم چرا اینها از گذشتگان خودشان و از این شانزده سال، عبرت نمی‌گیرند؟! دائم علیه جمهوری اسلامی و ملت و مسؤولین ایران یاوه‌گویی و دروغ‌پراکنی می‌کنند! سران و بزرگان آنها، دائم راجع به جزایر خلیج فارس، تسلیحات ایران، انرژی اتمی و سلاح شیمیایی دروغ پراکنی می‌کنند. اگر روزنامه‌ها بنویسند، آدم می‌گوید «خوب؛ روزنامه نگارند. برای نانشان مجبورند دروغ بگویند!» رؤسای مجلس و رئیس جمهورشان می‌گویند! انسان تعجّب می‌کند که چرا یک نظام، باید این قدر دچار انحطاط و نکبت معنوی شود، که به درون این مزبله دروغگویی بیفتد! 74/01/03

روایت امام خامنه‌ای ازشکست آمریکادرطبس

آپدیت نود 32 ورژن 8

خبر جدید

رمان گود؛ روایت یک داستان 50 ساله‌ ایرانی-تهرانی

رمان گود؛ روایت یک داستان 50 ساله‌ ایرانی-تهرانی

به گزارش جهان، رمان «گود» که به‌تازگی از سوی نشر چشمه روانه بازار شده، در میان رمان‌های ایرانی که بیشتر درگیر روزمرگی‌های زندگی هستند یک اتفاق است. رمانی که از 15 خرداد 42 و حتی قبل از آن‌یک رشته حوادث را دنبال می‌کند تا به امروز.

بستر روایتی که «مهدی افشار نیک» که سابقه سال‌ها روزنامه‌نگاری دارد برای این رمان انتخاب کرده، توجه به محله‌های قدیمی و خاص تهران است که امروز به‌نوعی هم ازدست‌رفته هستند: بازارچه نایب‌السلطنه و محله‌های آب منگل و ادیب.

در بستر مکانی روایت، هم بازارچه مهم است که سقف قدیمی آن همیشه موردتوجه همگان و کاسبان آن بوده و هست و هم زورخانه‌ای که «گود» آن «بو» گرفته است. بوی بد به‌عمد چندین سال اصلاً موردتوجه قرار نمی‌گرد، حتی وقتی «ناظم پهلوون زورخونه» از  بوی گود شکایت می‌کند، متولیان زورخانه خیلی این شکوه را جدی کمی گیرند. در اصل نویسنده به ظرافت نقدی به پهلوانی و زورخانه وارد می‌کند که در جریان کودتای 28 مرداد همراه با کودتاچیان شده و خانه مصدق را غارت کردند. پشیمانی «سید ناظم» از همراهی با «شعبون بی‌مخ»؛ شعبان جعفری؛ در آن روز و بوی بد گود زورخانه، مظهر و نماد این جریان است.

 دومین عنصر ساختاری در رمان «گود» سقف بازارچه است که زیر آن کاسبان هم به کسب مشغول‌اند و هم به وقتش به عزاداری و مناسک آیینی. بر این بستر، روایت 4 دختر چریک مجاهد شکل می‌گیرد که کشاکش اصلی داستان به ماجرای سال 54 و تغییر ایدئولوژیک آن می‌پردازد.

رمان هم به اتفاق‌های واقعی مثل ربودن پسر اشرف و ترور مجید شریف واقفی و دستگیری وحید افراخته نظر دارد و آن‌ها را وارد متن داستان می‌کند؛ هم اینکه خود رمان، به خلق روایتی درون‌متنی از ماجراهای ترورهای درون‌سازمانی می‌پردازد که یکی از صحنه‌های درخشان  این رمان است.

اما ضعفی که شاید برای گود بتوان متصور شد ساختار زبانی و محاوره‌ای رمان است. نوع کلام در فصل‌های اول این تصویر را به خواننده می‌دهد که با یک رمان جنوب شهری و پهلوونی و تهران قدیمی روبه‌روست؛ اما وقتی روایت‌های سیاسی رمان شکل‌ می‌گیرد شکافی بین زبان و لحن داستان اتفاق می‌افتد. درواقع خواننده انتظار ندارد رمانی به‌شدت سیاسی را با زبانی جنوب شهری بخواند.

البته شاید نویسنده که خود متولد محله «دولاب» است، خواسته با این لحن، جلوه‌ای تازه به ادبیات جنوب شهری که صرفاً محدود به «مرام بازی و لوطی منشی» شده بود ببخشد؛ تلاشی که شاید برخی آن را نپسندند. به‌خصوص این‌که داستان پرش‌های زیادی از متن به زمان‌های مختلف در 18 فصل کتاب دارد: چنانچه فصل اول در سال 42 است، فصل دوم در سال 84، فصل سوم در سال 59، فصل چهارم در سال 49!

از نکات قابل‌تأمل دیگری که بر این رمان می‌توان متصور شد تعدد شخصیت‌هاست. خواننده باید به صفحات قبل رجوع کند تا نخ شخصیت‌ها از دستش نرود. شاید رمانی که نزدیک به 500 صفحه است باید شخصیت زیاد داشته باشد تا کشش داستان حفظ شود! به نظر گود شبیه همان بازارچه نایب‌السلطنه در اوج وقت کاری و کاسبی است.

 رمان «گود» در خلق صحنه‌هایی از تاریخ سیاسی ایران به‌خوبی موفق شده است. صحنه ترور «مجید شریف واقفی» بااینکه عین روایت تاریخی است اما در دل داستان خودی و حک‌شده است و در متن روایت قرار دارد.

نویسنده در این‌که به ماجراهای واقعی و رخ‌داده، بار دراماتیک بخشیده موفق عمل کرده است. ازاین‌دست روایت‌ها در داستان زیاد است؛ به‌عنوان نمونه: صحنه آوردن کشته‌های جنگ ظفار به همراه  تلویزیون‌های قاچاق، صحنه دستگیری محمدرضا سعادتی، صحنه شروع جنگ و بمباران تهران، صحنه آزادسازی خرمشهر و درد و دل صائب با بیت‌الله، صحنه رویارویی مستانه و مریم در تنگه پاتاق و بعدازآن در پاریس؛ این‌ها همه از دل واقعیت‌ها برآمده است اما جنبه ادبی و هنری پیداکرده است و خواننده نه به‌عنوان گزارشی تاریخی که به‌عنوان یک اتفاق ادبی آن را دنبال می‌کند.

«گود» در سرک کشی به احوالات مجاهدین (منافقین) قبل از تغییر ایدئولوژی و پس‌ازآن و تحولات سال‌های اول انقلاب و این‌که چطور دوستی‌های نزدیک به دشمنی‌های عمیق بدل شد و نفرتی که از تغییر ایدئولوژی در بین مبارزان علیه شاه ایجاد شد و تأثیراتی که بعدها گذاشت، موفق عمل کرده است.

درواقع «مهدی افشار نیک» نه گزارشی تاریخی که برشی ادبی از تاریخ سیاسی زده است و آدم‌هایی از دل تاریخ برای خود برگزیده و ساخته است که به زبان و بیان او ماجراها را روایت می‌کنند. از طرفی هم باید به درونی کردن برخی شخصیت‌ها در این رمان توجه داشت که مهم‌ترین درونی سازی شخصیت‌های واقعی؛ روایت «پرویز ثابتی» معاون امنیت داخلی ساواک است. ثابتی در خاطرات و ادعاهایش را در قالب گفت‌وگو با عرفان قانعی فر چند سال پیش منتشر کرده که با واکنش‌های فراوانی روبرو شد.

نویسنده‌ی رمان «گود» با طنازی سعی کرده اضافه‌کاری برای ثابتی به تراشد و او را رئیس و گرداننده چندین فاحشه‌خانه در تهران کرده که زن‌های زیادی به‌فرمان او این‌سو و آن‌سو می‌روند. ثابتی در خاطراتش به استفاده از این زنان برای مهار برخی روحانیون اشاره‌کرده است.

داستان بعد از فرازوفرودهای بسیار درحالی‌که معمای «بوی بد» گود حل‌شده به سمت اتفاقی در سقف بازارچه پیش می‌رود؛ جایی داستان تمام می‌شود؛ که گویی تازه اول قصه است. گود روایت آغاز یک داستان 50 ساله‌ی ایرانی-تهرانی است.
صادق حسنی
منبع:خبرآنلاین
 

رمان گود؛ روایت یک داستان 50 ساله‌ ایرانی-تهرانی

به گزارش جهان، رمان «گود» که به‌تازگی از سوی نشر چشمه روانه بازار شده، در میان رمان‌های ایرانی که بیشتر درگیر روزمرگی‌های زندگی هستند یک اتفاق است. رمانی که از 15 خرداد 42 و حتی قبل از آن‌یک رشته حوادث را دنبال می‌کند تا به امروز.

بستر روایتی که «مهدی افشار نیک» که سابقه سال‌ها روزنامه‌نگاری دارد برای این رمان انتخاب کرده، توجه به محله‌های قدیمی و خاص تهران است که امروز به‌نوعی هم ازدست‌رفته هستند: بازارچه نایب‌السلطنه و محله‌های آب منگل و ادیب.

در بستر مکانی روایت، هم بازارچه مهم است که سقف قدیمی آن همیشه موردتوجه همگان و کاسبان آن بوده و هست و هم زورخانه‌ای که «گود» آن «بو» گرفته است. بوی بد به‌عمد چندین سال اصلاً موردتوجه قرار نمی‌گرد، حتی وقتی «ناظم پهلوون زورخونه» از  بوی گود شکایت می‌کند، متولیان زورخانه خیلی این شکوه را جدی کمی گیرند. در اصل نویسنده به ظرافت نقدی به پهلوانی و زورخانه وارد می‌کند که در جریان کودتای 28 مرداد همراه با کودتاچیان شده و خانه مصدق را غارت کردند. پشیمانی «سید ناظم» از همراهی با «شعبون بی‌مخ»؛ شعبان جعفری؛ در آن روز و بوی بد گود زورخانه، مظهر و نماد این جریان است.

 دومین عنصر ساختاری در رمان «گود» سقف بازارچه است که زیر آن کاسبان هم به کسب مشغول‌اند و هم به وقتش به عزاداری و مناسک آیینی. بر این بستر، روایت 4 دختر چریک مجاهد شکل می‌گیرد که کشاکش اصلی داستان به ماجرای سال 54 و تغییر ایدئولوژیک آن می‌پردازد.

رمان هم به اتفاق‌های واقعی مثل ربودن پسر اشرف و ترور مجید شریف واقفی و دستگیری وحید افراخته نظر دارد و آن‌ها را وارد متن داستان می‌کند؛ هم اینکه خود رمان، به خلق روایتی درون‌متنی از ماجراهای ترورهای درون‌سازمانی می‌پردازد که یکی از صحنه‌های درخشان  این رمان است.

اما ضعفی که شاید برای گود بتوان متصور شد ساختار زبانی و محاوره‌ای رمان است. نوع کلام در فصل‌های اول این تصویر را به خواننده می‌دهد که با یک رمان جنوب شهری و پهلوونی و تهران قدیمی روبه‌روست؛ اما وقتی روایت‌های سیاسی رمان شکل‌ می‌گیرد شکافی بین زبان و لحن داستان اتفاق می‌افتد. درواقع خواننده انتظار ندارد رمانی به‌شدت سیاسی را با زبانی جنوب شهری بخواند.

البته شاید نویسنده که خود متولد محله «دولاب» است، خواسته با این لحن، جلوه‌ای تازه به ادبیات جنوب شهری که صرفاً محدود به «مرام بازی و لوطی منشی» شده بود ببخشد؛ تلاشی که شاید برخی آن را نپسندند. به‌خصوص این‌که داستان پرش‌های زیادی از متن به زمان‌های مختلف در 18 فصل کتاب دارد: چنانچه فصل اول در سال 42 است، فصل دوم در سال 84، فصل سوم در سال 59، فصل چهارم در سال 49!

از نکات قابل‌تأمل دیگری که بر این رمان می‌توان متصور شد تعدد شخصیت‌هاست. خواننده باید به صفحات قبل رجوع کند تا نخ شخصیت‌ها از دستش نرود. شاید رمانی که نزدیک به 500 صفحه است باید شخصیت زیاد داشته باشد تا کشش داستان حفظ شود! به نظر گود شبیه همان بازارچه نایب‌السلطنه در اوج وقت کاری و کاسبی است.

 رمان «گود» در خلق صحنه‌هایی از تاریخ سیاسی ایران به‌خوبی موفق شده است. صحنه ترور «مجید شریف واقفی» بااینکه عین روایت تاریخی است اما در دل داستان خودی و حک‌شده است و در متن روایت قرار دارد.

نویسنده در این‌که به ماجراهای واقعی و رخ‌داده، بار دراماتیک بخشیده موفق عمل کرده است. ازاین‌دست روایت‌ها در داستان زیاد است؛ به‌عنوان نمونه: صحنه آوردن کشته‌های جنگ ظفار به همراه  تلویزیون‌های قاچاق، صحنه دستگیری محمدرضا سعادتی، صحنه شروع جنگ و بمباران تهران، صحنه آزادسازی خرمشهر و درد و دل صائب با بیت‌الله، صحنه رویارویی مستانه و مریم در تنگه پاتاق و بعدازآن در پاریس؛ این‌ها همه از دل واقعیت‌ها برآمده است اما جنبه ادبی و هنری پیداکرده است و خواننده نه به‌عنوان گزارشی تاریخی که به‌عنوان یک اتفاق ادبی آن را دنبال می‌کند.

«گود» در سرک کشی به احوالات مجاهدین (منافقین) قبل از تغییر ایدئولوژی و پس‌ازآن و تحولات سال‌های اول انقلاب و این‌که چطور دوستی‌های نزدیک به دشمنی‌های عمیق بدل شد و نفرتی که از تغییر ایدئولوژی در بین مبارزان علیه شاه ایجاد شد و تأثیراتی که بعدها گذاشت، موفق عمل کرده است.

درواقع «مهدی افشار نیک» نه گزارشی تاریخی که برشی ادبی از تاریخ سیاسی زده است و آدم‌هایی از دل تاریخ برای خود برگزیده و ساخته است که به زبان و بیان او ماجراها را روایت می‌کنند. از طرفی هم باید به درونی کردن برخی شخصیت‌ها در این رمان توجه داشت که مهم‌ترین درونی سازی شخصیت‌های واقعی؛ روایت «پرویز ثابتی» معاون امنیت داخلی ساواک است. ثابتی در خاطرات و ادعاهایش را در قالب گفت‌وگو با عرفان قانعی فر چند سال پیش منتشر کرده که با واکنش‌های فراوانی روبرو شد.

نویسنده‌ی رمان «گود» با طنازی سعی کرده اضافه‌کاری برای ثابتی به تراشد و او را رئیس و گرداننده چندین فاحشه‌خانه در تهران کرده که زن‌های زیادی به‌فرمان او این‌سو و آن‌سو می‌روند. ثابتی در خاطراتش به استفاده از این زنان برای مهار برخی روحانیون اشاره‌کرده است.

داستان بعد از فرازوفرودهای بسیار درحالی‌که معمای «بوی بد» گود حل‌شده به سمت اتفاقی در سقف بازارچه پیش می‌رود؛ جایی داستان تمام می‌شود؛ که گویی تازه اول قصه است. گود روایت آغاز یک داستان 50 ساله‌ی ایرانی-تهرانی است.
صادق حسنی
منبع:خبرآنلاین
 

رمان گود؛ روایت یک داستان 50 ساله‌ ایرانی-تهرانی

خرید بک لینک

روایت مدافعان حرم عراقی از شهید بیضایی

روایت مدافعان حرم عراقی از شهید بیضایی

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، شهید محمودرضا بیضائی، متولد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچه‌های بسیج در پایگاه‌های درون‌شهری هم بوده است و بسیاری از بچه‌های پایگاه که دوره‌های آموزشی بسیج دانش‌آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده‌اند خاطرات جالبی از او دارند. شهید محمودرضا بیضائی با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ها به حرم حضرت زینب کبری(س) به‌دست گروه‌های تکفیری، برای دفاع از این حرم‌های شریف و همراهی با یک تیم رسانه‌ای مستندساز به سوریه رفته بود. بعد از همراهی با تیم مستندساز، به‌خاطر تجربه‌اش در آموزش، مدتی نیز برای انجام عملیات مستشاری در سوریه حضور پیدا کرد. او در روز یکشنبه 29 دی‌ماه 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) براثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلام‌شهر تهران بود و هم‌اکنون از او یک دختر سه‌ساله به‌نام کوثر به یادگار مانده است.
 

احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفه‌ای رشته دامپزشکی تحصیل کرده‌ و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. بیضائی خاطرات فراوانی با برادر شهیدش دارد. نقل برخی خاطرات درباره شهید توسط برادرش در ادامه می‌آید:
 
شوخ‌طبعی در وقت خود
 
اهل شوخی بود؛ آن هم زیاد، حتی خیلی زیاد. اما می‌دانست با چه‌کسی و کجا شوخی بکند و حدود آن را با بعضی هم نگه می‌داشت. با کسانی همیشه شوخی داشت و با کسانی، هیچ‌وقت. سهیل کریمی از مستندسازانی است که با محمودرضا در سوریه بوده است. وقتی برای مراسم تشییع به تبریز آمده بود، شب در منزل هنرمند بسیجی و عکاس جنگ، حاج بهزاد پروین قدس، تعریف می‌کرد: «محمودرضا شیطنت داشت اما وقتی غرق کار می‌شد خیلی جدی می‌شد. یک بار من کنارش ایستاده بودم، برگشت خیلی با تندی گفت “اینها را از دور و بر من ببر کنار من کار دارم”. من هم یقه یکی را گرفتم و کشیدم کنار و با او دعوا کردم که کنار بایستد بعد متوجه شدم یقه محمد دبوق ــ کارگردان لبنانی مستند «امام روح‌الله»- را گرفته‌ام!» محمودرضا گاهی با اهلش به‌قدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش می‌رفت، گاهی هم این‌طور جدی بود. من به‌عنوان برادرش هیچ‌وقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوری‌اش مرا شرمنده می‌کند. محمودرضا ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا می‌کرد. با هم زیاد می‌خندیدیم. خیلی پیش می‌آمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف می‌کرد و می‌خندیدیم اما هیچ‌وقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
 
روایت رزمندگان عراقی مدافع حرم از شهید بیضایی
 
در ایام سالگرد شهادتش، دو تن از رزمندگان عراقی که از نیروهایی بودند که با محمودرضا کار کرده بودند و آموزش دیده بودند، آمده بودند تبریز. می‌خواستند بروند سر خاک محمودرضا. مدافعان غیرایرانی حرم، محمودرضا را در سوریه با اسم مستعارش یعنی «حسین» می‌شناختند. یکی از این رزمنده‌های عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرف‌هایش تکرار می‌کرد: «حسین، مجنون! حسین، مجنون!» وقتی داشتیم توی ماشین من به‌طرف گلزار شهدا می‌رفتیم، در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه داشت می‌گفت «حسین، مجنون چه بود؟» گفت: «در درگیری در یکی از مناطق، دو شهید دادیم که به‌خاطر شدت درگیری پیکرها روی زمین ماندند و موفق نشدیم آنها را عقب بیاوریم. وقتی تکفیری‌ها پیشروی کردند و پیکرها، روی زمین، بین آنها ماندند، ما روحیه‌مان را باختیم. حسین وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمی‌جنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت به‌سمت تکفیری‌ها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همین‌طور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش می‌کردیم و منتظر بودیم که هرلحظه ماشینش را هدف قرار بدهند، اما حسین رفت و با خونسردی پیکر شهدا را از روی زمین برداشت و کشید داخل ماشین و برگشت. کارش دیوانگی بود، اما این کار را برای بالا بردن روحیه ما انجام داد».

روایت مدافعان حرم عراقی از شهید بیضایی

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، شهید محمودرضا بیضائی، متولد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچه‌های بسیج در پایگاه‌های درون‌شهری هم بوده است و بسیاری از بچه‌های پایگاه که دوره‌های آموزشی بسیج دانش‌آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده‌اند خاطرات جالبی از او دارند. شهید محمودرضا بیضائی با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ها به حرم حضرت زینب کبری(س) به‌دست گروه‌های تکفیری، برای دفاع از این حرم‌های شریف و همراهی با یک تیم رسانه‌ای مستندساز به سوریه رفته بود. بعد از همراهی با تیم مستندساز، به‌خاطر تجربه‌اش در آموزش، مدتی نیز برای انجام عملیات مستشاری در سوریه حضور پیدا کرد. او در روز یکشنبه 29 دی‌ماه 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) براثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلام‌شهر تهران بود و هم‌اکنون از او یک دختر سه‌ساله به‌نام کوثر به یادگار مانده است.
 

احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفه‌ای رشته دامپزشکی تحصیل کرده‌ و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. بیضائی خاطرات فراوانی با برادر شهیدش دارد. نقل برخی خاطرات درباره شهید توسط برادرش در ادامه می‌آید:
 
شوخ‌طبعی در وقت خود
 
اهل شوخی بود؛ آن هم زیاد، حتی خیلی زیاد. اما می‌دانست با چه‌کسی و کجا شوخی بکند و حدود آن را با بعضی هم نگه می‌داشت. با کسانی همیشه شوخی داشت و با کسانی، هیچ‌وقت. سهیل کریمی از مستندسازانی است که با محمودرضا در سوریه بوده است. وقتی برای مراسم تشییع به تبریز آمده بود، شب در منزل هنرمند بسیجی و عکاس جنگ، حاج بهزاد پروین قدس، تعریف می‌کرد: «محمودرضا شیطنت داشت اما وقتی غرق کار می‌شد خیلی جدی می‌شد. یک بار من کنارش ایستاده بودم، برگشت خیلی با تندی گفت “اینها را از دور و بر من ببر کنار من کار دارم”. من هم یقه یکی را گرفتم و کشیدم کنار و با او دعوا کردم که کنار بایستد بعد متوجه شدم یقه محمد دبوق ــ کارگردان لبنانی مستند «امام روح‌الله»- را گرفته‌ام!» محمودرضا گاهی با اهلش به‌قدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش می‌رفت، گاهی هم این‌طور جدی بود. من به‌عنوان برادرش هیچ‌وقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوری‌اش مرا شرمنده می‌کند. محمودرضا ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا می‌کرد. با هم زیاد می‌خندیدیم. خیلی پیش می‌آمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف می‌کرد و می‌خندیدیم اما هیچ‌وقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
 
روایت رزمندگان عراقی مدافع حرم از شهید بیضایی
 
در ایام سالگرد شهادتش، دو تن از رزمندگان عراقی که از نیروهایی بودند که با محمودرضا کار کرده بودند و آموزش دیده بودند، آمده بودند تبریز. می‌خواستند بروند سر خاک محمودرضا. مدافعان غیرایرانی حرم، محمودرضا را در سوریه با اسم مستعارش یعنی «حسین» می‌شناختند. یکی از این رزمنده‌های عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرف‌هایش تکرار می‌کرد: «حسین، مجنون! حسین، مجنون!» وقتی داشتیم توی ماشین من به‌طرف گلزار شهدا می‌رفتیم، در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه داشت می‌گفت «حسین، مجنون چه بود؟» گفت: «در درگیری در یکی از مناطق، دو شهید دادیم که به‌خاطر شدت درگیری پیکرها روی زمین ماندند و موفق نشدیم آنها را عقب بیاوریم. وقتی تکفیری‌ها پیشروی کردند و پیکرها، روی زمین، بین آنها ماندند، ما روحیه‌مان را باختیم. حسین وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمی‌جنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت به‌سمت تکفیری‌ها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همین‌طور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش می‌کردیم و منتظر بودیم که هرلحظه ماشینش را هدف قرار بدهند، اما حسین رفت و با خونسردی پیکر شهدا را از روی زمین برداشت و کشید داخل ماشین و برگشت. کارش دیوانگی بود، اما این کار را برای بالا بردن روحیه ما انجام داد».

روایت مدافعان حرم عراقی از شهید بیضایی

بک لینک

روایت دهباشی از عملیات شهادت طلبانه مستند ساز مشهور

روایت دهباشی از عملیات شهادت طلبانه مستند ساز مشهور

به گزارش جهان، حسین دهباشی کارگردان مستند انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات سال 92 نوشت:

امشب بالاخره حُکمِ «دادگاهِ جنایتکارانِ یوگسلاویِ سابق» در موردِ «قصّابِ بالکان» اعلام شُد.

انکار نمی‌کُنم که ترجیح می‌دادم  تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناک‌ترین روشِ مُمکن «زجرکُش» می‌شُد تا این‌جوری سوسولی و مسخره محکوم به چهل‌سال حبس! نه! زندان برای امثالِ او اصلا مجازاتِ عادلانه‌ای نیست موجوداتی بی‌نهایت پست و رذل و کثیف و به همان تعبیرِ «قرآن» از جنسِ «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
رییس‌جمهورِ سابقِ صربسکا گرچه برایِ خودش کُلّی*شاعرپیشه و روان‌پزشک و روشنفکر* بود و تحصیلکردهء دانشگاهِ مشهورِ کُلمبیا در منتهنِ نیویورک و شاید اگر جنگِ داخلی در «بوسنی‌وهرزگوین» رُخ نمی‌داد الان در صفحاتِ مجازی‌اش شونصدهزار فرندِ نادیده و دل‌خسته داشت که در پایِ نظراتِ «اولترافمینیستی»‌اش جان فدا می‌کردند.

 و البته… تا قبل از دستورِ او برایِ تجاوزهایِ دست‌جمعی و کُشتارِهمهء همهء هشت‌هزار زن و کودکِ تنها و غیرِ مُسلح در «سربرنیتسا» شهری مُسلمان‌نشین که کلّیه مردانِ بالایِ چهارده سال‌اش با اعتماد به آتش‌بسِ پیشنهادیِ شورایِ امنیت و قولِ کُلاه‌آبی‌هایِ سازمانِ‌ملل از آن بیرون رفته بودند تا تنها چندساعتِ بعد خبرِ «بزرگ‌ترین و فجیع‌ترین نسل‌کشی تاریخِ مُعاصرِ اروپا» به گوش‌شان برسد.

آن‌روزها مثلِ همین الان نیروهایِ داوطلبِ بسیجی و سپاهیِ اعزامی از ایران و خیلی بی‌تجربه‌تر و کم‌امکانات‌تر از حالا  جزء معدود یاری‌رسانان به مُسلمانان و کروات‌ها شُدند  پیش از آنکه آمریکایی‌ها یک‌جورهایی مُتّحدِ دولتِ ما شوند در جنگِ با «چتنیک»هایِ صرب که از اوّل تا آخرش مستظهر به حمایتِ بی‌دریغِ ارتشِ روسیه بودند.
 

راستی! حالا شُما یادتان نمی‌آید همین آقایِ «احمدِجنّتی» که الان خیلی‌ها از ایشان دل‌خورند و از بابِ همین دل‌خوری به انبوهِ شوخی‌هایِ در مورد ایشان حسابی می‌خندند و دل خُنک می‌کُنند از جُمله نگارنده! (در انتخاباتِ اخیرِ مجلسِ شورایِ اسلامی، ردِ صلاحیّت‌ام فرمودند خُب!)  آن‌موقع‌ها تا چه حدِ محبوبِ دلِ قحطی‌زده و محاصره‌شدهء بوسنیایی‌ها بود به جهتِ سفری که به آنجا داشت و کمک‌هایِ گرچه ناچیز امّا دل‌گرم‌کُننده‌ای که از جانبِ مردمِ مظلوم‌نوازِ ما برایشان بُرد.

 

و امّا بعد که اکنون شاید وقتِ افشاکردنِ «راز»ی باشد! که صاحبِ این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویهء دلِ خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!

 
می‌دانید؟ روزهایِ سختی بود روزهایی خیلی سخت سخت‌تر از آنکه فکرش را بکُنید صرب‌ها قدم به قدم جلو می‌آمدند و با اطمینان از سُکوت و همراهیِ پنهانِ همسایگانِ اروپایی در هر قدم جنایت‌هایی می‌کردند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن‌اش شرم دارد  در سفر و به همراهِ آقایِ جنّتی چندنفر خبرنگارِ ایرانی هم آمده و بعد از رفتنِ او هم مانده بودند از جُمله خانُمِ ثقفی، محمدصدری، رضا بُرجی، شهید سیّدابراهیمِ اصغرزاده و یکی دیگر که اسم‌اش را آخر می‌گویم!

در یکی از همان شب‌ها و روزهایِ سخت  که به گمانم همان وقتی بود که دُخترکِ زیبارویِ شانزده‌سالهء تازه فرار کرده از اردوگاهِ اُسرا که به قولِ پزشکانِ بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود خودش را پیشِ چشمِ همه و جلویِ قرارگاهِ نیروهایِ موسوم به پاسدارِ صُلح آتش زد آری همان شب تصمیم گرفته شُد که یکی از خبرنگارانِ ایرانی دست از جان بشوید و به بهانهء مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربین‌اش بود او را به درک و هزارنفر انسانِ بی‌گناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.

آب در دهانِ همه خُشک شُده بود!  و هیچ کس دل‌اش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمندهء ترس‌شان نشوند دلیل آورد که تنها کسی در میانِ جمع است که چهره‌ای با پوستِ سپید و چشمانِ آبی و مویِ بور و شبیهِ غربی‌ها دارد و انگلیسی به لهجه و اصطلاحاتِ فاخرِ شرقِ آمریکایی صحبت می‌کُند و تازه تحصیلکرده «کُلمبیا» و هم دانشگاهیِ «رادوان کارادزیچ» است.
 

آن طرحِ ماجراجویانه و مومنانه و بشردوستانه البته و شاید که چه بهتر هرگز اجرا نشد و همینکه خبرش به تهران رسیده و گویا شخصِ آقایِ خامنه‌ای اجازه نداد لغو و دیگر کسی از آن سُخنی نگفت تا امشب که یادِ همهء فداکاری‌هایِ بی‌دریغی و بی‌چشمداشتی که همه ما ایرانیان یکی کمتر و دیگری بیشتر  برایِ هم‌کیشانِ خود داشته‌ایم . اُفتادم و تنها داوطلبِ آن عملیاتِ محرمانه: «نادرِ طالب‌زاده»!
منبع:نسیم

روایت دهباشی از عملیات شهادت طلبانه مستند ساز مشهور

به گزارش جهان، حسین دهباشی کارگردان مستند انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات سال 92 نوشت:

امشب بالاخره حُکمِ «دادگاهِ جنایتکارانِ یوگسلاویِ سابق» در موردِ «قصّابِ بالکان» اعلام شُد.

انکار نمی‌کُنم که ترجیح می‌دادم  تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناک‌ترین روشِ مُمکن «زجرکُش» می‌شُد تا این‌جوری سوسولی و مسخره محکوم به چهل‌سال حبس! نه! زندان برای امثالِ او اصلا مجازاتِ عادلانه‌ای نیست موجوداتی بی‌نهایت پست و رذل و کثیف و به همان تعبیرِ «قرآن» از جنسِ «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
رییس‌جمهورِ سابقِ صربسکا گرچه برایِ خودش کُلّی*شاعرپیشه و روان‌پزشک و روشنفکر* بود و تحصیلکردهء دانشگاهِ مشهورِ کُلمبیا در منتهنِ نیویورک و شاید اگر جنگِ داخلی در «بوسنی‌وهرزگوین» رُخ نمی‌داد الان در صفحاتِ مجازی‌اش شونصدهزار فرندِ نادیده و دل‌خسته داشت که در پایِ نظراتِ «اولترافمینیستی»‌اش جان فدا می‌کردند.

 و البته… تا قبل از دستورِ او برایِ تجاوزهایِ دست‌جمعی و کُشتارِهمهء همهء هشت‌هزار زن و کودکِ تنها و غیرِ مُسلح در «سربرنیتسا» شهری مُسلمان‌نشین که کلّیه مردانِ بالایِ چهارده سال‌اش با اعتماد به آتش‌بسِ پیشنهادیِ شورایِ امنیت و قولِ کُلاه‌آبی‌هایِ سازمانِ‌ملل از آن بیرون رفته بودند تا تنها چندساعتِ بعد خبرِ «بزرگ‌ترین و فجیع‌ترین نسل‌کشی تاریخِ مُعاصرِ اروپا» به گوش‌شان برسد.

آن‌روزها مثلِ همین الان نیروهایِ داوطلبِ بسیجی و سپاهیِ اعزامی از ایران و خیلی بی‌تجربه‌تر و کم‌امکانات‌تر از حالا  جزء معدود یاری‌رسانان به مُسلمانان و کروات‌ها شُدند  پیش از آنکه آمریکایی‌ها یک‌جورهایی مُتّحدِ دولتِ ما شوند در جنگِ با «چتنیک»هایِ صرب که از اوّل تا آخرش مستظهر به حمایتِ بی‌دریغِ ارتشِ روسیه بودند.
 

راستی! حالا شُما یادتان نمی‌آید همین آقایِ «احمدِجنّتی» که الان خیلی‌ها از ایشان دل‌خورند و از بابِ همین دل‌خوری به انبوهِ شوخی‌هایِ در مورد ایشان حسابی می‌خندند و دل خُنک می‌کُنند از جُمله نگارنده! (در انتخاباتِ اخیرِ مجلسِ شورایِ اسلامی، ردِ صلاحیّت‌ام فرمودند خُب!)  آن‌موقع‌ها تا چه حدِ محبوبِ دلِ قحطی‌زده و محاصره‌شدهء بوسنیایی‌ها بود به جهتِ سفری که به آنجا داشت و کمک‌هایِ گرچه ناچیز امّا دل‌گرم‌کُننده‌ای که از جانبِ مردمِ مظلوم‌نوازِ ما برایشان بُرد.

 

و امّا بعد که اکنون شاید وقتِ افشاکردنِ «راز»ی باشد! که صاحبِ این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویهء دلِ خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!

 
می‌دانید؟ روزهایِ سختی بود روزهایی خیلی سخت سخت‌تر از آنکه فکرش را بکُنید صرب‌ها قدم به قدم جلو می‌آمدند و با اطمینان از سُکوت و همراهیِ پنهانِ همسایگانِ اروپایی در هر قدم جنایت‌هایی می‌کردند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن‌اش شرم دارد  در سفر و به همراهِ آقایِ جنّتی چندنفر خبرنگارِ ایرانی هم آمده و بعد از رفتنِ او هم مانده بودند از جُمله خانُمِ ثقفی، محمدصدری، رضا بُرجی، شهید سیّدابراهیمِ اصغرزاده و یکی دیگر که اسم‌اش را آخر می‌گویم!

در یکی از همان شب‌ها و روزهایِ سخت  که به گمانم همان وقتی بود که دُخترکِ زیبارویِ شانزده‌سالهء تازه فرار کرده از اردوگاهِ اُسرا که به قولِ پزشکانِ بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود خودش را پیشِ چشمِ همه و جلویِ قرارگاهِ نیروهایِ موسوم به پاسدارِ صُلح آتش زد آری همان شب تصمیم گرفته شُد که یکی از خبرنگارانِ ایرانی دست از جان بشوید و به بهانهء مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربین‌اش بود او را به درک و هزارنفر انسانِ بی‌گناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.

آب در دهانِ همه خُشک شُده بود!  و هیچ کس دل‌اش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمندهء ترس‌شان نشوند دلیل آورد که تنها کسی در میانِ جمع است که چهره‌ای با پوستِ سپید و چشمانِ آبی و مویِ بور و شبیهِ غربی‌ها دارد و انگلیسی به لهجه و اصطلاحاتِ فاخرِ شرقِ آمریکایی صحبت می‌کُند و تازه تحصیلکرده «کُلمبیا» و هم دانشگاهیِ «رادوان کارادزیچ» است.
 

آن طرحِ ماجراجویانه و مومنانه و بشردوستانه البته و شاید که چه بهتر هرگز اجرا نشد و همینکه خبرش به تهران رسیده و گویا شخصِ آقایِ خامنه‌ای اجازه نداد لغو و دیگر کسی از آن سُخنی نگفت تا امشب که یادِ همهء فداکاری‌هایِ بی‌دریغی و بی‌چشمداشتی که همه ما ایرانیان یکی کمتر و دیگری بیشتر  برایِ هم‌کیشانِ خود داشته‌ایم . اُفتادم و تنها داوطلبِ آن عملیاتِ محرمانه: «نادرِ طالب‌زاده»!
منبع:نسیم

روایت دهباشی از عملیات شهادت طلبانه مستند ساز مشهور

دانلود فیلم جدید

دانلود فیلم خارجی

روایت آمریکایی‌ها از اشتباهات ملوانان

به گزارش جهان، جام نیـوز به نقل از شبکه خبری “سی‌ان‌ان و نشریه فارین‌ پالیسی”، بر پایه گفت‌وگوهایی که با مقام‌های آمریکایی داشته‌اند، می‌گویند ملوان‌ها چندین اشتباه انجام داده‌اند؛ بی‌خوابی قبل از تعمیر یکی از قایق‌ها، تعمیر با استفاده از تجهیزات یک قایق دیگر، افتادن در مسیری که هرگز در آن دریانوردی نکرده بودند، مشکلات فنی قایق‌ها و در نهایت مشکلات ناشی از سیستم مکالمات ماهواره‌ای از جمله این اشتباه‌ها عنوان شده‌است. در نتیجه همه اینها، ملوان‌ها مروری کلی بر برنامه روزانه خود نکرده‌اند.
 
شبکه خبری سی‌ان‌ان، ۱۱ اسفند ماه گفته بنا بر گزارش تکمیل شده ارتش آمریکا، ملوان‌ها در مسیر کویت به بحرین بوده‌اند، اما خیلی زود از راه خود منحرف شده و ناخواسته، تقریبا مستقیم راهی جزیره فارسی در آب‌های ایران شده‌اند.
 
وزارت دفاع آمریکا در ۲۳ دی‌ماه اعلام کرده بود که ایران دو قایق آمریکایی را همراه ملوان‌های آنها در اختیار دارد. این وقایع درست همزمان با روز اجرایی شدن توافق هسته ای صورت گرفته بود. البته در نهایت یک روز بعد ملوان‌ها آزاد شدند. با این همه واکنش‌ها ادامه یافت.
 
به گزارش رادیو فردا، مقام‌های طرف گفت‌وگو با رسانه‌های ایالات متحده، می‌گویند گزارش داخلی ارتش نشان می‌دهد ملوان‌ها در حالی‌که با مشکلات ناوبری روبه‌رو بوده‌اند، از محل جزیره فارسی بی‌خبر بودند و یکی از تماس‌های تلفنی برنامه‌ریزی‌شده با فرماندهی را از دست داده بودند. مرکز فرماندهی هم به دلایلی متوجه نشده بودند که تجهیزات مسیریابی قایق ملوان‌ها، آنها را روانه آب‌های ایران کرده‌است.
 
در حالی‌که ملوان‌ها وارد آب‌های ایران شدند، قایقی که مشکل ناوبری داشت، دچار مشکل فنی هم شد. مشکل پیش‌آمده حل می‌شود، اما در این هنگام آنها در محاصره نیروهای سپاه قرار گرفته بودند. بنابر این گزارش، ملوان‌ها در لحظه اول نمی‌دانستند در محاصره نیروهای ایرانی قرار گرفته‌اند. چهار قایق دیگر از راه می‌رسد و راه فرار هم بسته می‌شود.
 
در گزارش ادعا شده که از ملوان‌ها به طور جداگانه بازجویی شده است. سپس به یک اتاق بزرگ، منتقل شدند، به آنها غذا داده شد و از آنها خواسته شده رو به دوربین‌های فیلم‌برداری لبخند بزنند و خوشحال باشند. ملوان‌ها از این کار سر باز زده‌اند. به گفته مقام‌های آمریکایی، ستوانی که ملوان ارشد گروه بوده، برای آرام کردن اوضاع گفته بابت اشتباه پیش‌آمده، معذرت می‌خواهد.
 
ادمیرال جان ریچاردسون، فرمانده عملیات نیروی دریایی آمریکا، روز سه‌شنبه مدعی شد بازداشت ۱۰ ملوان آمریکایی توسط ایران، خلاف قوانین بین المللی بوده است.
 
این ادعا در حالی است که سردار فدوی، فرمانده نیروی دریایی سپاه درباره علت بازداشت ملوانان آمریکایی گفته بود: «آبهاي سرزمين کشور آبهايي است که بايد حضور شناورها با اطلاع و اجازه قبلي باشد خاصه اگر آن شناورها نظامي باشد. در قوانين بين الملل عبور بي ضرر در آبها وجود دارد اما مسلماً حضور آمريکايي ها در منطقه خليج فارس هيچگاه بي ضرر نبوده و ما تلقي عبور بي ضرر را نداريم.»
 
به گزارش هیل، آدمیرال ریچاردسون در جریان نشستی در مجلس نمایندگان آمریکا گفته است: «وقایع دی ماه گذشته، شاهد دیگری است که با چه تهدیدهایی در اینجا (منطقه) روبه‌رو هستیم.»
 
نمایندگان جمهوری‌خواه آمریکا به انتقادها، به ویژه در ارتباط با انتشار فیلم‌ها از نحوه بازداشت و برخورد با ملوان‌ها ادامه داده‌اند.
 
ریچاردسون می‌گوید ارتش آمریکا توافق هسته ای صورت‌گرفته میان 1=5 و ایران، که به از میان رفتن تهدیدهای هسته ای تهران می‌انجامد، را تحسین می‌کند اما در عین حال افزوده است: «از منظر ما چیز زیادی در مورد فعالیت‌هایمان عوض نشده: در مورد مراقبت از ایران، ایجاد امنیت در منطقه و تنگه هرمز و عملیات در خلیج [فارس].»
 
 فرمانده عملیات نیروی دریایی آمریکا گفته گزارش مربوط به بازداشت ملوان‌ها، تا یک یا دو ماه دیگر به طور رسمی منتشر می‌شود.

پرس نیوز

پرشین موزیک

«سفیر عشق» احمد تورگوت در کتابفروشی‌ها/زندگی بانوی کربلا به روایت نویسنده اهل سنت

 

احمد تورگوت

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تا نامی از حسین‌بن علی(ع) و یاران حضرتش برده می‌شود، دل هر آزاده‌ای به لرزه می‌افتد، دیگر فرقی نمی‌کند مسلمان باشی یا مسیحی؛ بودایی باشی یا هندو چراکه این درد بی‌نهایت جغرافیا ندارد. روایت زندگی حسین(ع) و یارانش روایت زندگی هر آزاده‌ای‌ است که برای رهایی از ظلم و غفلت برای نجات انسانیت در خلاف‌آمد جامعه‌اش گام برداشته است. این فلسفه قیام سیدالشهدا(ع) است و مرز مشخصی ندارد.

هرچند بارها از ارادت غیرمسلمانان به ساحت مقدس حضرت ثارالله شنیده‌ایم، اما این روزها شاهد اختلاف‌افکنی میان شیعه و سنی با ظهور گروه‌های تکفیری هستیم، به‌طوری که گاه مرزهای مشخص تاریخی و اعتقادات قلبی‌ای که قرن‌ها در دل‌ها ریشه دوانده، مایه اختلاف و تفرقه میان مسلمانان عنوان می‌شود. گروه‌های تکفیری و وهابی در سال‌های اخیر تلاش کرده‌اند تا با بیان مسائل واهی، گریستن بر مصیبت اهل بیت(ع) را بدعتی در دین بنامند که آن را شیعیان در جهان اسلام برساخته‌اند و به آن دامن می‌زنند، اما انتشار آثاری از نویسندگان اهل سنت درباره اهل بیت(ع) در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که اهل سنت در هر باور و اندیشه‌ای که باشد، ارادتمند خاندان پاک رسول‌الله(ص)، بدون دسته‌بندی‌ها و مرزبندی‌های برساخته سعودی‌ها و وهابی‌ها و دیگران است.

احمد تورگوت، نویسنده اهل سنت ترک، از جمله نویسندگانی است که تاکنون آثار متعددی را در این‌ رابطه نوشته و منتشر کرده است. اولین اثر او «شهید عشق» نام داشت که دربردارنده زندگی امام حسین(ع) و قیام ایشان بود؛ نگاهی عارفانه که نویسنده تلاش دارد با استفاده از منابع اهل سنت و شیعه در این رابطه، نگاهی کامل و در عین حال داستانی از یک واقعه تاریخی ارائه دهد. این اثر که از سوی کتابستان ترجمه و در ایران منتشر شد، مورد استقبال مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفت.

انتشارات کتابستان در نظر دارد تا برای بیست و نهمین دوره نمایشگاه کتاب تهران، جلد دیگری از سه‌گانه تورگت را منتشر کند. این جلد با عنوان «سفیر عشق» به زندگی حضرت زینب(س)  اختصاص دارد. کتاب ادامه «شهید عشق» است و یادآور روزهای پس از شهادت سیدالشهدا(ع) از نگاه بانوی کربلاست که تا زمان وفات ایشان ادامه می‌یابد.

این انتشارات همچنین ترجمه جلد آخر این سه‌گانه با عنوان «صحیفه عشق» را نیز در دست دارد که هنوز زمان انتشار آن مشخص نیست.

[del.icio.us] [Facebook] [Google] [Technorati] [Twitter] [Yahoo!] [Email]

باشگاه خبری ورزشی

دانلود نرم افزار

روایت بامزه همسر وحید طالب لو از یک ماجرای عجیب/ نمی دانم آن دختر خانم موفق شد یا خیر

سوگل، همسر وحید طالب لو روز گذشته روایت بامزه ای را درباره سرماخوردگی گلر استقلال در اینستاگرامش منتشر کرد. او نوشت: نزدیک هاى صبح از خواب پریدم. دیدم آقامون نفسش بالا نمیاد، چشمهاش قرمز شده و با صدایى گرفته از اعماق قلبش فریاد میزنه حالم بده. اول فکر کردم خواب میبینم دوباره خوابیدم. بعد شى تیزى دستم را سوراخ کرد بلند شدم دیدم خودکارمه که هر شب با یه کاغذ مى ذارم بالا سرم. همسر جان از خودکار براى بیدار کردنم کمک گرفته بود. چشمهایم را باز کردم این دفعه خودش بود همسر محترم با حالى آشفته. ناخوش بود. منم که از مادر جان خوب یاد گرفته ام در مواقع اضطرار خودم را نبازم پریدم و در عرض ٢۵ دقیقه حاضر شدم ( در موارد عادى ١ ساعت ٢۵ دقیقه طول میکشه) شیرجه زدم پشت فرمون و پس از ندیدن پنج عدد دست انداز و خوشبختانه بدون هیچ گونه شکستگى سر و بدنِ همسر، رسیدیم کلینیک. کلینیک خیلى شلوغ بود فکر کردم ساعت را اشتباه دیدم. دقتم را افزایش دادم دیدم نخیر ساعت ۴ صبح است. اورژانس یک عدد ویلچر داد دست بنده تا همسر راحت تر باشد. نشستن روى ویلچر همانا و سرازیر شدن مردم سحر خیز براى عکاسى همان. همسر دستش را گذاشت رو صورتش که نشان بدهد خیلى راحت نیست ولى مردم عزیز با اراده بیشتر ادامه دادن. فقط نفهمیدم اون دختر خانومى که اصرار داشت سلفى دو نفره بگیرد موفق شد یا اینکه بودن من پشت ویلچر عکس سلفیش را خراب کرد. دوست عزیز اگر مطلب بنده را میخوانید از همین جا عذر خواهى من را پذیرا باشید ! بالاخره همسر روى تخت کلینیک خوابید و اکسیژن به دادش رسید. کنار تخت خوابم برد. یک لحظه احساس کردم طناب دار دور گردنم پیچیده شده. پریدم. خانوم مسنى روسریم را میکشید. سوال کرد: دخترم اون آقا، وحید طالب لو هستش ؟ من که هراسون شده بودم گفتم بله بله فکر کنم خودشه. گفت: طفلى. مگه ورزشکارها هم مریض میشن؟ حالا چش شده. نکنه خودکشى کرده؟ گفتم نه به خدا. باور کنید یه بیمارى معمولیه. از اونا که همه مردم دچارش میشوند. الان هم آقامون حالش خوبه و مشغول کارِ سخت استراحت کردن هستند. خوشبختانه خانم هاى با درایت با اتکا به اکالیپتوس، آب پرتقال و لیمو شیرین دلیل خوب شدنه سریع همسرشون هستند!

پ.ن: مطلب صرفا جهت یه ریزه خندیدن نوشته شده. هیچ معنى و مفهوم جدى و قانونى ندارد.

[del.icio.us] [Facebook] [Google] [Technorati] [Twitter] [Yahoo!] [Email]

خبر جدید

آپدیت نود 32